یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
نخورده نان و ندیده شراب ، می گذردزمان بدون تو با اضطراب می گذردپیاده ها همه تعظیم می کنند به اوسواره ای است که پا در رکاب می گذرد کنار تو گذر عمر را نمی فهممولی جدا از تو در عذاب می گذردبرای تا تو رسیدن چه روزهایی راگرفته ام به حساب و کتاب ، می گذردبگیر دست مرا و از آب بیرون کنکه کم کم از سر و روی من آب می گذرد خوشم که حال مرا بار بار می پرسیولی دروغ چه گویم ؟ خراب می گذرد...
نخورده نان و ندیده شراب، می گذرد زمان بدون تو با اضطراب می گذرد پیاده ها همه تعظیم می کنند به او سواره ای است که پا در رکاب می گذرد کنار تو گذر عمر را نمی فهمم ولی جدا از تو در عذاب می گذردبرای تا تو رسیدن چه روزهایی را گرفته ام به حساب و کتاب، می گذردبگیر دست مرا و از آب بیرون کن که کم کم از سر و روی من آب می گذرد خوشم که حال مرا بار بار می پرسی ولی دروغ چه گویم؟ خراب می گذرد **چقدر پشت غم روزگار می گردی...