بنای دوستی بر باد دادی تو را من یار و آنگه جز منت یار؟ تو را این کار و آنگه با منت کار؟
عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرمایی از راه صلاح آیم یا از ره رسوایی؟
بت سیمین تن،سنگین دل من به تو گمره شده مسکین دل من
بگفتا از دل شدی عاشق بدینسان؟ بگفت از دل تو می گویی من از جان بگفتا دل ز مهرش کِی کنی پاک ؟ بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرمایی از راه صلاح آیم یا از ره رسوایی ؟ تا جان و دلم باشد من جان و دلت جویم یا من به کنار افتم یا تو به میان آیی