پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می خواستم که زخم دلت را رفو کنمخود را میان بی کسی ات جستجو کنموقتی سکوت روی لبت موج می زندبا شعر های تازه ی تو گفتگو کنمآرامشی که سرمه به چشمم کشیده را_با چشم های مضطربت روبه رو کنمگاهی نمک بریزم و گاهی عسل شومشاید مزاج تلخ تو را زیرورو کنممی خواستم که سبزی چشمان خویش رابا دختران سبزه ی شهرت هوو کنماما همیشه ساکت و سردی و مانده امخود را چطور در دل سنگت فرو کنم...