پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خانه ام ویرانیجامه ام عریانیعشق بازی من و صبح عدمچه خوشیها که نمی انگیزدشهر خالیست ز هیچپشت هر هیچ که با هیچ درآمیخته استهیچ هیچِ دگری پیدا نیستهر چه چیز است نه چیزهرچه هست است نه هستهر چه بود است نه بودهر چه هیچ است نه هیچهیچگاهان که بر آن جادهٔ هیچاهیچقدمی در نهم از فرط ملالمقصدم نیستنم خواهد بوداندر آن هیچ سرانیستن زیستنم خواهد بود...