پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پارت ششم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)... آهیل کلافه چند قدم دیگر عقب رفت و با لحن بغض آلودی گفت:«نه.خطا نکردی.مردونگی کردی نجاتم دادی پسر عمو؛دستت هم درد نکنه اما الان ازت می خوام که فقط بری.تو رو به جان «گل بی بی» برگرد و هر چی که دیدی و شنیدی فراموش کن.تو هم مثل بقیه برو بالای همون قبر خالی اشک بریز و فراموش کن که آهیل رو اینجا دیدی.» چرا؟چرا فراموش کنم؟چرا تو داری میری؟چرا خانوادت الکی به همه گفتن تو مُردی؟چرا الکی خاکت ...