متن
add_circle_outline
search
menu
صفحه نخست
متن زیبا
بیو
پیامک
متن آهنگ
درباره
پشتیبانی
اپلیکیشن
ثبت نام
افزودن متن
کاربران فعال
جستجو
جستجو
×
متن
متن آهنگ
متن طاهره عباسی نژاد
زیبا متن : مرجع متن های زیبا
جملات طاهره عباسی نژاد
جمله طاهره عباسی نژاد
پی نوشت داستان تیره ترین تبصره (طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
پی نوشت:
جذام بیماری مزمنی است که توسط باکتری مایکوباکتریوم لپره و مایکوباکتریوم لپروماتوسیس ایجاد می شود.جذام در ابتدا بسته به شرایط محیطی و فردی چند سال در بدن محفوظ می ماند و بعد از چند سال تازه آثار خود را بدن فرد نمایان می کند که این آثار تاثیر عمده ای روی روی دستگاه عصبی، تنفسی،پوست و چشم می گذراد.این علائم ممکن است منجر به ناتوانی در حس بشوند و در ماه عسل این ناتوانی معلولیت و ز...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت دوازدهم داستان تیره ترین تبصره (طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
جراحت هایی را که از زمان هایی که بس دلگیر بودند و دردناک بر تنشان خورده بود.زخم های آوارگی.زخم های جذام.زخم هایی که سال ها بدون مرحم باقی ماندند تا آن وقتی که در خواستگاری از یک دختر پرستار،پدر و مادر روشن فکرش جذام را در نظر نگرفتند و باور کردند که جذام آنها خشک است و موافقت کردند با خوشبختی رضایی که با تمام سختی ها باز توانسته بود درسش را بخواند و دارو ساز بشود و در یک شرکت کند.رض...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت یازدهم داستان تیره ترین تبصره (طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
35 سال بعد:
دامون نان سردی را که گذاشته بود روی بخاری تا گرم بشود برداشت و روی آن کمی پنیر مالید و بر طبق عادتش به آهیل داد.با اینکه زمان بسیار زیادی می گذشت اما باز هم دامون به آهیل به چشم همان دختر عموی ریزه پیزه ی ده پانزده ساله نگاه می کرد و هنوز هم وقت غذا خوردن اولین لقمه را برای او می گرفت.روز های آنها در شهرک جذامی های مشهد که همان سی و خورده ای سال پیش به اندرونش هجرت کرده ...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت دهم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
دکتر های بابا باغی فقط این را نمی گفتند.آن ها خیلی چیز های دیگر هم می گفتند. چیز هایی که باعث شده بود آهیل برای اولین بار اشک مردش را ببیند.این دردناک ترین چیز برای او بود. حرف طبیبان حرف از پیشروی بیماری آهیل بود و احتمال معلولیتش اما این برای آهیل اهمیتی نداشت.چیزی که قلب او را می سوزاند اشک های مردش بود.دل آهیل تاب نداشت که ببیند زجر کشیدن دامون را.آهیل از همان زمانی که عقلش می رسید م...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت نهم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
آری آنها آنقدر ماندند و اشک ریختند و از ضامن آهو خواستند که ضامنشان بشود که بالاخره آن روز بارانی فرا رسید.همان روزی که در اوج گرسنگی و قفر در یکی از خیابان های نزدیک حرم نشسته بودند و گدایی می کردند.آهیل در آن روز هم مثل روز های دیگر آن سه سال چادر کهنه و پاره پاره ای را که از خادمان حرم به عاریه گرفته بود تا تن جذامی اش را پوشاند،پوشیده بود تا مردم از او و دامون بیچاره ای که همراهش بو...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت هشتم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
آری؛آهیل مجبور شد به جان بخرد جبر جبار جنون مجنونی چون دامون را که با همان نوزده سال سنش باز خیلی بیشتر از بقیه غیرت داشت.آنقدر زیاد که نمی گذاشت دختر عموی پانزده ساله اش که خواه ناخواه درگیر چیزی شده بود که روز هایش را شب کرده بود آواره بشود،آواره بماند و آواره بمیرد.دامون آن شب در آن صحرا راهی را انتخاب کرد که تاریکی در شیوه اش موج می زد.راهی به تیرگی و دردناکی جذام.
دامون با آهیل ر...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت هفتم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
چندی در همان حال گذشت.نه آهیل چیزی می گفت و نه دامون.هر دویشان در سکوت شب خود خوری می کردند.آخر سر هم دامون غیرت شکستن سکوت را پیدا کرد و گفت:«این تفنگی که الان جون جفتمون رو نجات داد خیلی قدیمیه.هر چی که باشه یادگار بابا «نیاز»است.عتیقه حساب می شه.قیمتش خدا تومنه.
شصت آهیل با اینکه تا حدی از قصد دامون خبر دار شده بود،باز برای اینکه اطمینان پیدا کند پرسید:«خب این به من و تو چه ربطی د...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت ششم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
آهیل کلافه چند قدم دیگر عقب رفت و با لحن بغض آلودی گفت:«نه.خطا نکردی.مردونگی کردی نجاتم دادی پسر عمو؛دستت هم درد نکنه اما الان ازت می خوام که فقط بری.تو رو به جان «گل بی بی» برگرد و هر چی که دیدی و شنیدی فراموش کن.تو هم مثل بقیه برو بالای همون قبر خالی اشک بریز و فراموش کن که آهیل رو اینجا دیدی.»
چرا؟چرا فراموش کنم؟چرا تو داری میری؟چرا خانوادت الکی به همه گفتن تو مُردی؟چرا الکی خاکت ...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت پنجم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
نه جرعت تکان خوردن داشت و نه توان دفاع کردن.اشک هایش این بار نه از غم که از ترس باریدن گرفته بودند.همان دو گرگ جوری نگاهش می کردند که به اندازه دو صد گرگ می ترساندنش.جوری که انگار فقط منتظر یک تکان و یک نشانه بودند که کنندش سند زنده بودن آهیل و یکایک بدرند آن دخترک بی پناه را.
آهیل راهی نداشت.چشمانش را بست و خودش را به دست سرنوشتش سپرد.همان سرنوشتی که تا اینجا کشانده بودش و حالا این دو...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت چهارم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
آهیل خرامان خرمان قدم برمی داشت اما در آن خرامان خرامانه ها خبری از خِرمن ناز و کرشمه نبود.خرامانه های دخترک از خرابه های قلبش نشأت می گرفت.خرابه های قلبی که جان پاهایش را میگرفت و تند تر رفتن را از او سلب می کرد،بدون آن که بفهمند هر لحظه بیشتر ماندن در آن راه خلوت و تاریک چقدر بر تن آهیل زخم می زد و چقدر صدای گوش خراش آن گرگ ها تنش را می لرزاند.
دخترک کلافه از صدای زوزه ی گرگ ها ک...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت سوم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
پشتش به آنها بود،چشمانش آنها را نمی دیدند اما گوش های بی نوایش عجیب رنجانِ نوای ضجه های مادرش بود.
هر چه بیشتر که از بی بی یانلو(روستایی در استان گیلان-شهرستان آستارا-بخش مرکزی- و محل زندگی آهیل) دور می شد،تصویر آدم ها و خاطره ها در ذهنش پر رنگ تر می شدند؛انگار که فاصله ها با روبنده هایی به سیاهی روزگارش آمده بودند و دست به کار شده بود برای مرمت این تصویر.بالاترین درد دخترک بود این؛فاصل...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت دوم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
.
.
.
خلاصه هر چه که بود آهیل از قبر بیرون آمد اما دریغا که این تازه اول ماجرای تلخی بود که ناخواسته به سرنوشتش گره خورده بود.ماجرایی که معلوم نبود دخترک را تا کدام نا کجا آبادی با خودش ببرد.
آهیل کفن هایی که تنش را احاطه کرده بودند با کمک تیزیی که از قبل مادرش به او داده بود،برای دریدن کفن ها،پاره کرد و انداخت داخل همان قبری که چندی پیش بسترش بود.او حتی تمام این کفن ها را هم خودش نصفه نیمه ب...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
پارت اول داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)
********
گورستان در سکوت محض بود.سکوتی که خیلی حرف ها برای گفتن داشت.سکوتی که با زبان بی زبانیش جار می زد نبود هیچ کس و خلإ زنده ها را.زنده هایی که انگار فراموش کرده بودند در قعر این قبرستان مرده ای منتظر است.مرده ای که تاریکی و تنگی قبر در هم می فشردش و هر لحظه نزدیک ترش می کرد به همان مرگی که به او نسبت داده بودند.
دقایق سخت دیگری با فشار تنهایی و تاریکی سپری شد اما هیچ صدای پایی شنیده نش...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
سلام همراهان عزیز که تا قبل از این هم با خواندن متون من،منت روی سر من گذاشته اید.
اول از همه تشکر می کنم بابت نگاه ارزشمندتان و دوم هم اینکه امروز می خواهم یکی از داستان های کوتاهم رو به صورت پارت به پارت داخل این سایت منتشر کنم که شما با سرچ شماره ی پارت می توانید پارت ها را پیدا کنید و با خواندن داستان بنده رو مفتخر سازید
در این پست مقدمه رو قرار میدهم.اتشالله که باب میل شما عزیزان باشه.
.
.
.
«بسم الله و بالله و توکت الی الله»
مقد...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
غم فقدان،به قلبم بزد و کشت و زد و رفت و ندید
بعد آن یار جفاکار،چه آمد به سر و از دل عاشق چه بیامد به پدید...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
سکته بهانست..
بگو علت مرگ را چیز دیگری بنویسند
بنویسند میخواست درهای قلبش را ببندد تا یار نرود
بنویسند علت مرگش ترس هجرت یار بود و بس......
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
نوشته های این سنگ روی تنم سنگینی میکند.
دیگران نمی دانند؛اما دلبرا،تو برو در گوش فلک جار بزن علت مرگم را.
بگو که سکته بهانست.
بگو که خواستم درهای قلبم را ببندم تا تو نروی.
بگو و بار این دروغ را از تابوتم بردار.
بگو که رگ هایم را از ترس هجرت تو بستم.....
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
«ما زنده ایم که زندگی کنیم و زندگی زنده است که زین در دست قضا دهد و آن گونه که او می گوید زندگی کند.
سرنوشتی که خیلی وقت ها مسخر می شود و زین خودش را می دهد به دست خودمان،اما بسی موسم ها هم سرنوشت لامروت خودش زین زندگی را در دست می گیرد و می رود و می تازد،بدون آنکه فکر کند با این تاختن چه سر سواره اش می آید.
این وقت ها دقیقا همان وقت هایی است که قصه های زندگی ها گره می خورد به غصه و غم بر می آورند و غمگین می کنند.غم های غمگین کننده ای که دل می ...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
گر نیوفتد این هوای مست سودا از سرم
می برد جان مرا در فرط مستی از بَرم...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
صنما چه ماهرانه دل ببردی از ما
آنقَدَر محو تو هستم که ندانم چه شود در دنیا...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
ساقیا در جام قلبم مِی ز جنس زهر ریز
کز مذاقش بی وفا یک دم کند از دهر خیر...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
من آسمانِ پر از ابر های دلگیرم
اگر تو دلخوری از من،من از خودم سیرم
هر بار نگاهت کردم؛خواستم بنوازمت تو را
اما امان که من،دست بسته در دست غم گیرم
تو دلخور می شوی از منِ دست و دل بسته اما
من هنوز هم حاضرم بهر توی دردانه بمیرم
اگر غصه رها دهد دست و بال دلم را
بخدا پر بکشم سمت تو؛در آغوشت بگیرم...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
مه من،جام بلور دل من
بخدا تاب ندارد که ببیند اشک و هر دم غم من
اندکی کمتر برنجان این من دلداده را
جان گیسویت قسم نشکن بلور دل من
جام قلبم گر شکستد در جفای تن تو
بخدا آواره می گردی شراب جام من...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
دیگر آنقدر از داشتنت دل سرد شده ام که نمی خواهم بگویم برگرد تا باز در آغوشت بگیرم و برای هر تبسمت یک بار بمیرم؛اما تو را به اشک هایی که برایت ریخته ام جواب این سوال هایی که مدام حول حافظه ام می گردند و بازخواستش می کند و با شلاقی از جنس خاطرات گذشته بر تنش زخم می زنند را بده
چیزی از تو نمی خواهم جز اینکه کمک کنی جواب دلم را بدهم
بخدا بدجوری دارد حافظه ی بیچاره ام را شکنجه می کند
کار دلم به جایی رسیده است که از درد و جنون تکه های شکسته اش را ب...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
رسم زیبایی یعنی وجود برگ...
یعنی دست بودن برای نوازش چشم و حلیه بودن برای جمال وجود عالم...
یعنی فرقی نکردن که به یشم و فیروزه یا به زر و یاقوت بودن...
یعنی چه سبز و چه زرین،چه در پاییز و چه در بهار،چه چون مخنقه آویز از گردن درخت و چه مدفون در گورستان زیر درخت، چه در زمین و چه در هوا و چه در همه جا،زیبا و ساده بودن...
یعنی سادگی و زیبایی در عین درو دو رنگ بودن...
یعنی رنگ عوض کردنی بدون بوی افسون گری...
یعنی تفسیری درست بر عکس تفسیر حال م...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
امان از روزی که از الوان روزگارسیاه قسمت کسی شود.
سیاهی روزگار غم برمی آورد و غم هم که خانه خراب،مأمنی ندارد جز قلب.می زند بر قلب و در خفایای سرخش آنقدر مویه سر می دهد که قلب طاقت نیاورد و اشک غم را سوار بر دوش دم،روانه ی کل وجود کند.آنوقت است که تمام تن پر می شود از سیاهی روزگار و دوده ی قلبی که از جولان غم در بحبوبه ی پیکرش تا مرز خاکستر سوخته.
کسی چه می داند؟شاید قسمت چای هم از روزگار همان سیاهی بوده و بس.
سیاهی روزگاری که به جان سبزش زده و...
متن طاهره عباسی نژاد
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
در زندگی گاهی باید بیخیال قلب شد..
گاهی باید قلب را گذاشت و به پشت سر نگاه کردو جای تمام جنخر ها را شمرد...
آری گاهی نباید گذاشت خون برخی از زخم ها خشک بگیرد..
زخم هایی مثل زخم های همین خنجرهای از پشت دوستان راباید آنقدر نمک پاشید تا سوزشش نگذارد هیچوقت از خاطرت پاک شوند...
متن دلنوشته
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
چه تلخ است شرمساری کبیر از جفای صغیر...
چه سخت است رجعت حرف اُلفت از شهوت کُلفت...
آه که چه بد غلامانی بودیم که حرف خالق را به شهوتی زود گذر برگرداندیم و با پاره ای از روحش با تمام وجود گناه کردیم و هر چه گذشت از شرافت دورتر و بی شرف تر شدیم.انگار نه انگار که او با امید وجود روحش در ما بی لیاقتان ما را اشرف مخلوقاتش خواند.
به نام خودش قسم که شرف حیوان از انسان بیشتر است
شرف آن شیری که تا گرسنه نباشد نمیدرد
به صد شرف انسانی که از دل سیری م...
متن ادبی
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
گاهی اوقات،گاهی جاها،
دیگر زبان هم قاصر میشود
چشم هم از اشک تار میشود
و دست ها هم بی حس میشوند
آنوقت است که دیگر فقط دل میماند و دل
در درازای فکر تو فقط دل مانده و دل
با تنها داریی که برایم مانده با تمام وجود میگویم دوستت دارم...
متن دلنوشته
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد
این روزا زندگیم به رنگین کمان میماند...
رنگین کمانی که در آن نه خبری از احمر و اخضر و ارزق و اصفر نگار ابر ها است و نه خبری از طراوت لبخند آسمان...
رنگ رنگین کمان زندگی من تاری روز هایم است که به سیاهی شب هامیماند...
سرخی چشمان خیس از اشکم است که به گلگون لعل کبود یاقوت میماند....
آسمانی سیل اشک هایم است که از وسعت به ارزق اقیانوس میماند...
زرین صحرای خشکیده ی لب هایم است که به اصفر خورشید میماند...
آری الوان رنگین کمان زندگی من همینقدر د...
متن غمگین
ارسال شده توسط
طاهره عباسی نژاد