باشد که ناگهی نگهی هم بما کند
فریاد و فغان و ناله ام دانى چیست؟ یعنى که تو را تو را تو را می خواهم
او عاشق دیگری و من عاشق او ای دل پروانه صفت سوخته ای سوخته ای
آن یار طلب کن که تو را باشد و بس معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی ؟
وز دست غمت جان به سلامت نبرم من
گویند که چرا دل بدیشان دادی ولله که من ندادم ایشان بردند
خواهم ز خدای خویش، کنجی که در آن من باشم و آن کسی که من میخواهم
گفتا که : دلت کجاست ؟ گفتم : بر او پرسید که : او کجاست ؟ گفتم: در دل