لبخند تو در سینه ی من قلب تپندست
گفتی برو دیدار من و تو به قیامت ای کاش قیامت شود امروز ، کجایی؟
رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ درون دختری قلب مرا سخت چپاوُل کرده
باریک تر از موی سرت گردن ما بود آن روز که موهای تو در باد رها بود
تنم می لرزد از احساس تنهایی نمی آیی؟ من آن بیدی نبودم با نسیمی لرزه بردارم
نکند دست کسی دست تو را لمس کند کاش این دلهره اینقدر ، دل آزار نبود