من کتابی جز خواندن تو ندارم که بخوانم تمام صفحاتش را میخوانم و اَزبَرم و شبها به آغوشش میگیرم کتاب را چگونه نوشته ی اِی دیوانه، گاهی میخندم، گاهی اشک می ریزم من از اوج و سقوط خواستن ها و نخواستن ها، تصور مبهمی دارم می دانی نه ،نمیشود گاهی...