که مستم خوب بنشینم.. انگشت در انگشت قفل گردیده ست نفس های تو را بسیار دیدم و آغوشی که تا صبح سحر گرمای امیدست و دستانی که از باغ و گلستانت شبانه خوشه می چینند کویرست این سرای ما امیدست نور چشمانت بیا ساقی که اشک و دیده ام خون...