که مستم خوب بنشینم..
انگشت در انگشت
قفل گردیده ست
نفس های تو را بسیار دیدم
و آغوشی که تا صبح سحر
گرمای امیدست
و دستانی
که از باغ و گلستانت
شبانه خوشه می چینند
کویرست این سرای ما
امیدست نور چشمانت
بیا ساقی که اشک و دیده ام خون شد
چنان درگیر افکارم که دیوار تنم خشکیده بر این خرمن زیبا
بیا ساقی
جدایم کن
رهایم کن
که مستم خوب بنشینم
ZibaMatn.IR