شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
نزدیک رقیبانی و می بوسمت از دور ......
تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست...
خدا صبری دهد دلهای از جا رفتهٔ ما را...
چو خدا بُوَد پناهت چه خطر بُوَد زِ راهت...
کنارت هر کجا باشم، کمی عالی تر از خوبم...
که گرچه رنج به جان می رسد امید دواست...
از مکافات عمل غافل مشو...
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت...
بی تو با مرگ عجب کشمکشی من کردم...
سر رشتهٔ شادیست خیال خوش تو...
کو مرهم ات ای عشق ،ما بی تو میمیریم...
ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو...
محبوب منی با همه جرمی و خطایی...
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی...
تاوان عمر رفته ی ما را که می دهد؟...
بازآ که ریخت بی گلِ رویت بهارِ عمر......
همچنان بی تابی دل می برد سویش مرا...
رک بگویم! از همه رنجیده ام!...
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی که بی وجود شریفت جهان نمی بینم...
ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار...
از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق...
نور نبود هر درونی را که در وی مهر نیست...
چو دل در دیگری بستی نگاهش دار، من رفتم...
ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی...
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم...
خودنمایی نکند هر که کمالی دارد...
جای گله نیست چون تو هستی همه هست...
گر هست جانی در تنم بهر تو می دارم نگه...
آنجا که عشق خیمه زَنَد، جایِ عقل نیست!...
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من...
راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من...
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟...
به لب آمده ست جانم، تو بیا که زنده مانم...
ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است...
آنکه خود را نفسی شاد ندیدست ، منم...
بسیار سخن بود، نگفتیم و گذشتیم......
هر که را نیست ادب، لایق صحبت نبود!...
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان...
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی...
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو...
اسرار دلم جمله خیال یار است...
شاخه تا آمد به برگش خو کند پاییز شد...
ما را به غم عشق همان عشق علاج است...
ما را بهشت نقد، تماشای دلبرست...
به امید وصال تو دلم را شاد می دارم...
بهار آمد بیا تا داد عمر رفته بستانیم...
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار...
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن...
من «عاشقم» گواه من این قلب چاک چاک...
دیدن تو ببرد قاعده غم از دل...