سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
خوشم که عشق نکرد امتحان پروازمشکسته بالی من در قفس نهان گردید...
زندگی لیلیست،مجنونانه باید زیستن...
زخواب نازِ هستی غافلم لیک اینقَدَر دانمکه هر کس می برد نام تو من بیدار می گردم...
تا قیامت در کف خاکی که نقش پای اوست دل تپد، آیینه بالد، گل دمد، جان بشکفد...
ما را به غم عشق همان عشق علاج است...
به هرکه می نگرم طالب دوام بقاست مدار خلق به فکر محال می گذرد...
دو روزه فرصت وهمی که زندگی نام است گر از هوس گذری بی ملال می گذرد...
نشاط این بهارم بی گل روبت چه کار آیدتو گر آیی طرب آید بهشت آید بهار آید...
گل به سر، جام به کف ، آن چمن آیین آمد میکشان مژده ، بهار آمد و رنگین آمد...
ز بی دندانی ایام پیری نعمتم این بسکه فارغ دارد از فکر و خیال رنج مسواکم...
از ورق گردانی وضع جهان غافل مباش صبح و شام این گلستان انقلاب رنگهاست...
ای بسا شیخی که ارشادش دلیل گمرهی ست غول اکثر راه خلق از شمع و مشعل می زند...
بر هیچکس افسانه ى امّید نخواندیمعمْرى است همان بیکسى ماست کسِ ما...
دل خانه ای ست کانجا نتوان به زور جا کرد......
بهار در نظرم غیرِ رنگ و بویِ تو نیست... ...
گرچه می دانم نگاهت فتنه است اما مخواب......