تیشه را انداختم...از کوه برگشتم به شهر دلقکی گشتم که مشهور است شیرین کاری اش
غمگینم... همانند دلقکی که روی صحنه چشمش به عشقش افتاد که با معشوقش به او می خندیدند....!
برای عروسی داداشم رفتیم تالار بگیریم، یارو گفت رقاص و دلقک هم داریم میخوایید؟ بابام یه نگاه به من کرد گفت نه اینها رو خودمون هم داریم