یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
خدایا...آغوشت را امشب به من می دهی؟برای گفتن،چیزی ندارم !می شود من بغض کنم،تو بگویی:مگر خدایت نباشد که اینگونه بغض کنی...می شود من بگویم :خدایا...؟تو بگویی:جان دلممی شود بیایی؟تمنا میکنم..گله دارم...از کی نمیدانم ...از چه نمیدانم...!این روزها دردی برمن سنگینی میکندکه نمیدانم دلیلش چیست،کیست!بی حس شده ام،خسته شده اماز تمام جهات...!دلم اطمینان میخواهد اندکی آرامش....