پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یکشنبه غم انگیز ... تا شب دوام نمی اورم در تاریکی و سایه ... تنهایی مرا می ازارد با چشمانی بسته تو از کنارم میروی تو ارامیده ای و من تا صبح منتظر سایه های مبهمی را میبینم از تو خواهش میکنم به فرشته ها بگویی مرا در اتاقم تنها بگذارندیکشنبه غم انگیزچه بسیار شنبه ها تنها در سایه ها و من امشب خواهم رفت چشمانم چون شمع پر فروغی می درخشد دوستانم برایم گریه نکنید که مزارم نور باران است به خانه باز میگردم جانم به لب رسیده است در سرزمین سایه ها تنها بخواب ...