این منم... که در اعماق بی انتهای سیاه چاله ی زندگی به انتظار نوری... نوری که درد چشمان خیس خورده ی مرا کمی با گرمای جان دهنده اش تسکین دهد... دستم را بلند میکنم فریاد میزنم و در عمق وجودم میشکنم در دریای سیاهی ذهنم دست و پا میزنم تا...