جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
به عهدی که شکسته شد به جانی که خسته شد که بعد تو قلب من به روی هر که بسته شدبه دست سرد تو قسم که من هنوز همان کسم که آرزو کنم یه روز به تو رسم...
دریابم ببین بی تابم ببین هر شبو با گریه بدون تو میخوابمبی تاب توام ماندم چه کنم بیا نفس گرفته بی هوایتچه کرده ای تو با دلم که از همه بریده امچه کرده ای که خسته ام به خاک و خون نشسته امچه کرده ای تو با دلم که این چنین شکسته ام من...
تا شب همه شب خواب به چشمم بنشانمتا پر شود از حسّ حضور تو ضمیرمباید تو بگویی شبت آرام عزیزمتا با نفس گرم تو آرام بگیرم...