پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دست بر گریبان گرفته بود و فریاد میزد اما...! صدایی از حنجره اش خارج نمیشد.. گویی نمایش پانتومیم اجرا میکند! اما بدون بیننده! مشخص بود حال خوشی ندارد. قدم میزد و راه میرفت و دستانش را در هوا تکان میداد! یا من چیزی نمیشنیدم! یا او بی صدا جنگ میکرد. بغض در گلویش بیداد میکرد و اشک در چشمانش هویدا بود! اما مقاومت میکرد در برابر هدر دادن مرواریدهایی ک... بگذریم! موبایلش را برداشت و شماره ای را گرفت، اما سرش را تکان داد و شماره ر...