پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بازھم امسال (سیزده بدر)من به دنبال گره ای ھستم به سبزه ایدر این روز...سبزه ای پر رنگ با گره ھایی زیاد از دستان ھمان دخترک شرقی پا لخت...آن دخترکی که لب پای رودخانه احساسم... رو به سوی من ایستاده بود...و آرامش وجودم را با حضورش به ھم زد و رفت....
پاک میکنمهر آنچه که موجبِ رنجش و آزارم می شود...فاصله می گیرم از تمامِ آدم هایی کهآرامش وجودم را خراب می کنند!این بار می خواهم عاشق باشم،اما عاشقِ کسانی که عاشقم هستند...حواسم را به کسانی می دهم،که حواسشان به من است.بهترین هم که باشی ؛کنارِ کسی که دلشبا تو نیست ،احمق به نظر می آیی!هنوز هم دیر نیست...راهت را جدا کن از کسانیکه مقیاس خودباوری ات را به هم می ریزند!برو آنجا که تو را منتظرند......