جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
نیازدارم شنیده شم عزیزدل منوبشنو نیازدارم که دیده شم ببین منوببین عشقو...
در زمستانی سرد و خاموشدست تنهایی ام را می گیرمو در امتداد جاده ای کهوعده ی آمدنت را به من می دهدقدم می زنمامید برگشتنت را از من نگیرمن نیازم رادر نگاه تو می بینمبیا تا بهار با قدم های توبه چشم هایم لبخند بزندمجید رفیع زاد...
از نفس صبح پگاه برگرد و برای دل من جلوه گری کنبا نرگس مستانه دمی فتنه گری کن من غرق نیازم تو ولی چشمه ی نازیامشب سخن از خاطره ماه و پری کن با سیب و اناری که صفا داده به باغتمهمان تماشاکده ی شاخ و بری کن ای باد صبا از نفس صبح پکاهتجامانده ای از هول و ولا را خبری کن عمری به غم و محنت ایام سپردیمدر فرصت جامانده حدیث دگری کن درمان دل سوختگان کار ثواب استچشمی به دلاشوبی اهل نظری کن ای موی پریشان تو بی تابی عالم...
اینقدر به تو نیاز دارم، مثل قلبی که به ضربان نیاز دارد تا زنده بمانی ......
وابستگی ات را هیچ گاه جار نزن!بگذار نهفته بماند ناگفته احساس شود؛بگذار سردی اش لرز برجانش بیندازد، ترس بر چشمانش!تنها پیله نگهداری اش همین است باور کن؛کافی است بوی نیازت به مشامش بخورد آن گاه بی رحم ترین ممکن می شود؛))ساحل هاشمی...
چون ریشه به درختابر به آسمان ماهی به دریاماشین به خیابان ونور به خورشیدبه تو نیازمندم هر لحظه و هرجا...
نیاز های یک آدم همیشه چیزهایی که نداره نیستمثلا جاهایی که حس میکنی همه چی داری اما هیچی نداری... بهنوش ولیزاده...
کشتی احساس یه قلب عاشق روی قلبم مونده ردپای تو دیگه ازاحساس عشق بدم میاد اینکه قلبم داره به چشت نیاز...
از تو ناز و از منم باشد نیاز طبق قانون، ناز دلبر می کشم!ارس آرامی...
گاهی نیاز داریم به حادثه ای هرچند کوچک،حتی به اندازهٔ یک لبخند محبت آمیز،تا دوباره به این زندگی و روزمرگی هایش بازگردیم....
چقدر دلپذیر است اگر موقعیتی پیش آید و شما بتوانید به دیگری بگویید «من به تو نیاز دارم»ما همیشه تصور می کنیم چون بزرگسال هستیم باید متکی به خود و آزاد بوده و به کسی محتاج نباشیم و شاید به این دلیل است که اکثر ما از درد تنهایی به جان آمده ایم، در حالی که نیاز داشتن امری بدیهی و طبیعی به شمار می آید و مهم است اگر به چیزی احتیاج داشته باشیم و بتوانیم آن را به زبان بیاوریم....
به تو نیاز دارمچون روزنامه به صفحهٔ نیازمندی هاتهران به خیابان_ولیعصرعشق به شین وسطش......
نیاز دارم به یک جفت چشمتا مرا همانطور که هستم ببیندنه آنطور که خودش می خواهدنیاز دارم به پاهایی کهکنارم قدم بزنند تا آنجا که آرام بگیرم،به دست هایی که جای پاک کردن اشک هایمدستم را بگیردو نگذارد اشک بریزم،به صدایی که اسمم را بخواندو در کلامش نشانی از رفتن نباشد...من نیاز دارم به آدمی کهرفتن را نشناسد ودر فرهنگ لغاتشتنها، "ماندن" معنی شده باشد،به کسی که جای زخم،عشق بکارد در منو جای جملاتِ نصیحت وار کنار...
ویرانه کردی، هر چه آباد بود را...من به باد سپردم تمام غصه هایم را...و خنده های زیبایت را که فقط به حالم خندیدی.....سنگدل چه کردی با من که حیرانم، می دانم روزی باز خواهی گشت، ای هر چه محال.....من خنثی نمی شوم حتی با خنده های سرد تو، دست ازین کوشش بیجا بردار، ای دلیل تمام سرودن های من.....بالشتم پر شده از خوابِ نیاز و پرواز..سقف این عشق پر از سوز و گداز است و بلاست.....هسته قلب مرا بشکافید....و ببینید اینجا....« به خداوند خوشی ها ...
و تو خلاصه ای هستیاز تمام آنچهبرای یک عمرآرام زیستننیاز است ......
نیاز مندم به تو،به تو احتیاج دارم شدید،مثلِ وابستگیِ ماهی به آب،مثلِ احتیاجِ آدم به هوا،مثلِ نیازِ آدم به حوا،میخواهمت عجیب،مثلِ نشستنِ اولین برفِ روی زمین،مثلِ تشنگیِ کویرِخشک و خالی برای باران،و من اینجابرای تودلتنگم عمیق،دلتنگ،مثلِ مادری که بعدِ چند سالِ دوریفرزندش را به آغوش کشیده باشد،مثلِ دخترِ چند ساله ای که گم کرده عروسکش را،شیرینِ همیشگیِ من،دلبرِ نازنینِ من،توی دنیایی که خدا دستِ آدمهارا از دو گوشه ی شه...
از روز ازل،زن را با راز آفریدندو مرد را،برای نیازاین راز و نیاز با هم درآمیختندو عشق متولد شدمحبوبه شب...
خوشم می آید از شبهای پاییزکه می بارد درآن بارانِ یکریز!خوشم می آید از آن گفتگوها هوای گم شدن در جستجوهاهوای مهربانِ مِهر ماهیسبک تر از هوای صبحگاهیهوای ابریِ آبانِ آبیشبیه ِ رنگ نارنج و گلابی!ببین! آواره ی یک جای دنجماسیر گندم و بوی برنجمغمِ پاییز در شعرم نهان استکه می گویند فصل ِ شاعران استفدای چشمهای صادقِ تودل من کَم کَمَک شد عاشقِ تو!دلم ابری ست ای روحِ بهاراننیازِ مُبرمی دارم به با را ن !...
در بسیاری از نقاط جهان، انگشت اتهام مردان همیشه زنی را پیدا می کند. ولی من فکر می کنم ما به زنان نیاز داریم تا مشکلاتی که مردان به وجود می آورند را حل کنند....
کاش!حرفی می زدیآدمی به گفتگوی آدمها نیاز داردبه نشستن و چشم در چشم دوختنچایی را در دست بگیرآتش هنوز روشن استهر چه دلت می خواهد بگوکاش!حرفی می زدیمن کنار تُو نشسته املب بگشاآدمی به آدمی زنده استاینجا شعله های آتش هنوز شراره می کشدلبخند بزن.....
میانِ آشوب بودنِ احوالِاین روز هایم یک تووجود دارد ،که قوّتِ قلبمو آرامشِ وجودم است ..!و من ،به آن تو خیلی نیاز دارم . . ....
به تو دچار شده ام وضعیت حادیست!به مراقبتهای ویژه نیاز دارمبه بوسه و آغوشت...!️️️...
تو تنها کسی هستی که بودنت تو زندگیم نیازهمیخوام تا آخرش تو زندگیم بمونی..️️️...
آدم ها نیاز دارند ، لااقل به یک نفریک نفر که همه جوره بلدشان باشد ،کسی که اگر در مسیر دشوار زندگی خسته شدی ، صندلیت باشد !کسی که تمام عیار هوایت را داشته باشدو با هر بار دیدنش دلت پر از زندگی شود ؛که مثل نور خورشیدبه زندگی تاریک و پر از خستگیت بتابدآدم ها نیاز دارندبه فردی که مثال کوهی استوار باشدکه با خیال راحت به او تکیه کنندو بابت حضور اوفردایشان را دوست داشته باشند ...آدم ها به تکیه کردن نیاز دارنداگر تکیه گاهشان...
به نام خالق اونمیدونم آخرین باری که با غرور غیر قابل نفوذم به یک نفر نگاه کردم کی بود..اصلا غرور چه بود؟؟آره..کی فکرش را میکرد.چه کسی فکرش را میکرد قراراست منی تازه متولد شود.غرورم را از تن کندم.آن را تا زدم و کناری گذاشتم.فرصتی به خود دادم و جامه ی عاشقی به تن کردم.چشمانی که بی احساس بودن در آن ها موج میزد را بستم.مکث کردم..و سپس آن هارا پر حرارت باز کردم.به دستان خودخواه و مستقلم نگاهی انداختم..برایم غریبه بودند.آن هارا شستم..باز هم شستم.خشکش...
نیازمند لبت، جانِ بوسه خواهِ من استنگاه کن به نیازی که در نگاه من است...
عشق یعنی دیدنی با چشم ترعشق یعنی یاد یک رویای نرمعشق یعنی آخر خط بهشتعشق یعنی آبی یه بی انتهاعشق یعنی کوله باری از نیازعشق یعنی یک شب پر رمز و رازعشق یعنی بوسه ای از راه دورعشق یعنی چون محمد پا به راهعشق یعنی همچو یوسف قعر چاهعشق یعنی خواب من با یک خیالعشق یعنی چشمه آب زلالعشق یعنی دیدنی با چشم تر...
گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت... که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد... که وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشماش بهت بگه... هستم تا ته تهش...️️️️...
چه کرده ای تو با دلمکه ناز تو نیاز ماست....
تقریبا میشه گفت هیچکس دوستت نداره ،همه نیازت دارن...
ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو... ️️️...
این روزها ڪہ نیازت دارم نیستیو تمام این شهر براے آرامشم برخاستہ اند ..آن ها چہ میدانند ڪہ دلم فقط با حرف هاے یڪ نفر ڪہ توباشی آرام میڪَیرد .....
صدها هزار بوسه نشسته است بر لبتهرچیز را به قدر نیاز آفریده اند...
این روزها که نیازت دارم نیستیو تمام این شهر برای آرامشم برخاسته اند ..آن ها چه میدانند که دلم فقط با حرف های یڪ نفر که توباشی آرام میگیرد .....
پا ها، من چه نیازی به شما دارم وقتی بال برای پرواز کردن دارم؟...
آرام جانم!در روزهای بی قراریم ، ساحل امن من باشدر طوفان دریای زندگیامید آخر این چشم های مایوس بمانراستش را بخواهی ، نیاز این منِ نا آرام به تومثلنیاز موج های پر تلاطم دریاست به ساحلهر چیزی در این دنیا ، نهایتاً یک جا آرام می گیردکودک در آغوش مادردریا در پهلوی ساحلومن در کنار تو ...
من به دستای گرمت واسه ادامه زندگی نیاز دارم...️️️...
تنهایی قشنگ ترین و بی منت ترین حس دنیاست چون برای داشتنش نیاز به هیچ کس نداری...
کاش "دنیا" طوری بودکه هیچکس به کسی" نیاز" نداشت ... اونوقت آدمها "مطمئن" میشدنکسی که"سراغشون" رو میگیره"دوسشون" داره ، نه "کارشون"......
شما به تاریکی نیاز دارید تا بتوانید روشنایی را نشان دهید....
گره بزن آغوشی را به تنتکه دلتنگ توست! در وقت نیاز می خواهد و یک شانه ی محکم... ️️️...
همه ی دنیا هم که دورت جمع شده باشند،باز هم برای گرم بودن پشتت به یک سه حرفینیاز داری از جنس پدر......
چیزی که آدم بهش نیاز نداشته باشه و بازم بخوادش، همون چیزیه که واقعا میخوادش...
بعضی آدما به شما وفادار نیستن، اونا بهنیازشون به شما وفادارن، همینکه نیازشون تغییر کنه، وفاداریشونم تغییر میکنه...
من تو را دوست دارمنه از روی تنهایینه از روی نیازتنها به این دلیل که...تو سزاوار عشقی️️️...
از روزی که فهمیدم نیازی به خوشبختی ندارم ، خوشبختی در وجودم آشیان کرد ...آری ؛ از همان روز که به خود قبولاندم که برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز ندارم ......
دوستت دارم هایت را بگو تو اگر نیاز گفتن نداری من سخت محتاج شنیدنشم️️️...
چه کنم با دل سرد تو به جز خو کردنبرف دی را چه نیازی ست به پارو کردن...
آدم هایی که از دل رابطه های نصفه و نیمه بیرون آمده اند، فهمیده اند دنیاآنقدر زیباست که میشود تنها ادامه داد...آنها فهمیده اند برای ادامه دادن زندگیحتما و لزوماً نیاز به جنس مخالفی نیست؛و قوی بودن و حتی شاد زیستندو نکته کلیدی برای آن است......
با آن همه نیاز کهمن داشتم به توپرهیز عاشقانه من ناگزیر بودمن بارها به سوی تو بازآمدم ولیهر بار دیر بود ......