جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
بعضی وقتا کلمه ها انقدر قصیرنکه توان وصف تو رو ندارن...بعضی وقتا چشمای تو انقدر گیران که آدم می ترسه نگاشون کنه....بعضی وقتا که چشاتو روم میبندی،دنیام شبیه شب بی ماه ،تاریک ،تاریک میشه...بعضی وقتا انقدر دلم تورو میخواد که نفسم میگیره...از وقتی دیدمت ،خیلی از این بعضی وقتا ها به زندگیم اضافه شده.......
زیباترین چیز زندگیستدر عین حال پوچ ترین و هیچ ترین چیز زندگیستمیتوانی زیباترین چیز ها را در زندگی ببینی و در ثانیه ای در بالاترین نقطه باشیدر همان لحظه پنج ثانیه قلبت نکوبد پوچ و هیچی تنها چیزی که از تو باقی میماند تصمیم ها و تلاش هایت استو به خودت مانده تصمیمات و اهداف را در کدام جهت انجام دهی...
در پریشانی موی فر یاردر هراسانی چهره اش بی اختیاردل سپردم دل که بردش بی رحمگیر کرد دلم به مویش در خمناگهان سر داد فریاد عقلمبه سطوح آمددگر او کم کموای ای دل که تو خاموش باشکم بگو باشی برایم ای کاشدل بگفت ای عقل تو آخر کیستیحاکم و فرمانروایم نیستیمن ز تو فرمان نگیرم هرگزچون که یار است حاکمم نه هر کس در همین بهبه چشمم ترسیداو مثال کودکی هی لرزیدکودکی که پدر و مادرشدعوا کرده و نیست یاورشچشم هایم که به ناگه پر ...
مادرم,تو زیبا ترین سروده بزرگترین شاعرانی چگونه عظمت تو را توصیف کنم(تو پیامبر احساس و عشقیتو خورشید مهربانی,که بی هیچ چشم داشتی به من گرما می بخشیتورا حتی بیشتر از خود دوست میدارمتو دلیل زیبایی این دنیایی زاد روزت خجسته باد...