سه شنبه , ۱ آبان ۱۴۰۳
صد بهار آمد و رفت من ولی در فصلی که تو رفتی ماندم در همان پاییز کهبا خداحافظی ات برگ بی جان درخت روی دستم افتادزد نسیم و آن برگ با هزاران امیددر مسیرت سبز شدزیر پایت له شد آسمان بر آن برگبی توقف بارید...
دلم هوایِ شکفتن داردمرا ببوس و بهارانم کن...
پاییزم را با تو شریک میشومبرگ به برگ، باران به بارانتو کنارم می مانیو من قدردان بودنتپاییز را بهار میکنم!...
این خانه! عطرِ گرم نان! زیباست...آیینه یا آن سرمه دان! زیباست...عاشق که باشی زندگی خوب استعاشق شدی، عاشق بمان! زیباست...آغاز شد زیبایی از اسمت خانم! شعرم را بخوان! زیباست...گیسوت، شب را در خودش حل کرد ماهم تو باشی آسمان زیباست! حوا شدی تا آدمت باشم اصلا تو باشی این جهان زیباست! پرسیده بودی: شعر یا معشوق؟حسِ حسادت در زنان زیباست! من پای عشقت زخم ها خوردم...دقت کنی جنسِ گران زیباست! «سیامک عشقعلی»...
وقتی دست به دستت دادم، انگشتانم را جا گذاشتم.شب که خواستم برایت شعری بنویسم،انگشتی نداشتم که مکتوبش کنم.وقتی که صبح دوباره دیدمت،گفتی آن شعرهایی را که دیروز در دستانم جا گذاشتی،امشب تا صبح میان موهایم،دنبال عطر نفس های تو می گشتند.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
دوستت دارممثل تشنه که عبادت آب رامثل ماه که برکه ى باران رامثل کوه که استعاره ى دریا را.دوستت دارممثل خداوند که نخستین مخلوق را......
تو جام شرابی و من عاشق میخانه تو نای سه تاری و من مطرب مستانهمیخندم و میرقصم در پیش نگاه تو من مست شدم هربار بی ساغر و پیمانه گفتی که شبانگاهان باز آ به سراغ مناز شوق تماشایت شبگردم و ویرانه...
هر شب خیالِ بودنت را پیوند می زنمدر سکوتی غریببه سطر سطر عاشقانه هایی کهبال می گشایند در آسمانِ دلتنگی هایمبادصبا...
آرامشم بودی تو را گم کرده بودمپلکی زدم، دیدم تویی بودونبودمباران زد و عطر تو را پیچاند در شهرفهمید باران، عاشق بوی تو بودماز خاک ها سربرکشیدم، غنچه کردمشعر قشنگ نوبهاری را سرودمبی بادبانم، در مسیر صخره هایمتو ناخدایی کن به دریای وجودم نام تو شد ذکر لبان بی قرارمپیچیده ای همچون دعا در تار و پودم بغضی نشسته درگلوی ناشکیبمباید گره از دردهایم می گشودمگفتی حسادت میکنی! باشد، قبول است!من با تمام شهر، روی تو حس...
چشمانت مرا تا خاطره ها بردآنجا که فقط من بودم و توو آرزویی کهبه ما شدن می رسیدصدایت مرا تا رویاها بردآنجا که برایماننوای عشق می سرودند"دستانت مرا تا آسمان ها بردغافل از آنکه گذشته ای بین ما نیستو من در غفلتی مرگبارهر روز و هر شبتو را بیهوده مرور می کنم"توحید منصورفر_روجا...
از چشمانت پیداست که تو هم خیلی مرا دوست داری!فرار از عشق ممکن نیست،هرچه قدر هم بر عشق زنهار کنی باز چشمانت اقرار خواهند کرد،لذت یک عشق پنهانی را!چرا با شرم از بین می بری،این احساس پر از لطف و مهر را؟!کافی ست!بگشای دروازه ی قلبت را بر عشقم،تا که در گرداب غم و غصه غرق نشده و گلویت را مالامال از فریاد کند. شعر: مریوان حکیم جباریبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
کمافی السابق نمی توانم در شعرهایم بگنجانمت!یا که گیسوانت را به شاخ و برگ درخت تشبیه کنم و چشمانت را به چشمه های زلال آب.زیرا اکنون آگاه شده ام که تو از این توصیفات زیباتری.شعر: مریوان حکیم جباریبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
همه می دانندمن سال هاست چشم به راه کسیسرم به کار کلمات خودم گرم استتو را به اسم آب،تو را به روح روشن دریا،به دیدنم بیا،مقابلم بنشینبگذار آفتاب از کنار چشم های کهن سال من بگذردمن به یک نفر از فهم اعتماد محتاجممن از اینهمه نگفتن بی تو خسته امخرابمویرانمواژه برایم بیاور بی انصافچه تند می زند این نبض بی قرارباید برای عبور از اینهمه بیهودگیبهانه بیاورم......
با رویاهایت در من ببارو کار عشق را یکسره کناین روزهایم رابرای تو نگه داشته امتا زیباترین شعر جهان رابا بوسه ای از جان من بیرون بکشیبا رویاهایت در من ببار......
تو شب باش، تا من ستاره بارانت کنم،تو آسمان باش، تا من ابر میان آغوشت باشم،تو دریا باش، تا من ماهی زیبای میانه ات گردم،تو گل باش، تا من سبزه زار وجود تو گردم،تو آفتاب باش، تا من بیابانی پر از زیبایی تو بشوم،تو خدا باش، تا من ذکر نام تو را زمزمه کنم،تو دینم شو، تا من رهرو آن آیین باشم،تو عشق باش، تا من شناسنامه ی عشق را صادر کنم،تو سرزمینم باش، تا من سرود ملی ات را با خونم بنویسم،تو من باش، تا دوباره خودم را دوست بدارم....
هر لحظه، نگاهم را از تو پنهان می کنم تا که مایه ی اشعارم گردی و شیدایم کنی!هر لحظه، خنده هایم را پنهان می کنم، تا که لبخندی برایم بفرستی از لب های خیس ات وداستان دوست داشتنت را ادامه دهی، و با حرف هایت عمر دوباره ام دهی...هر لحظه، زیبایی ام را پنهان می کنم،تا که ببینم چگونه توصیفم می کنی! آیا به گلزار تشبیه ام می کنی و گلی سرخ برایم می فرستی یا نه!چون تو را می خواهم برای یک زندگی خوب! چون تو را می خواهم برای غمگساری یک دل غم...
خبر داری وقتی که پروانه ای روی گلی می نشیند، چنین احساس می کنم،که لب تو بر لب های من نشسته است!چرا باور نمی کنی، وقتی قطرات آب رودخانه بر روی سبزه زار اطرافش می پاشد،حس می کنم، دست من است که در مرتع سبز آغوش تو می لغزد!می دانی زمانی که از چشمه ای آب می نوشم،گمان می کنم، از لب های تو کام می گیرم!خبر داری یا نه، وقتی گل های چیده شده را به سینه می فشارم، باورم می شود، که نفس های تو، درون سینه ام جریان می یابد! می دانی ...
وقتی می گویی: دوستت دارم!تنهایی خودم را به خاطر می آورم و شعرهایم را از یاد می برم!...بگذار چشم به راهت بمانم و تمامی روزهایم را بشمارم،باشد که یاد تو هر روز سراغم بیاید!...بگذار به یاد عشقت به گلدان ها آب بدهم و بال پروانه ها را بشورم و برای گنجشک ها دانه بریزم!...نگو دوستت دارم!بگذار شب ها بگذرند و سپیده دمان تو را ببینم...تا که میان رودخانه ی تنهایی غرقت کنم.بگذار که پر و بال کبوترها بسته نباشد و رد پرواز پ...
آرامشم بودی تو را گم کرده بودمآرام گشتم تا تورا پیدا نمودمباران شدی بر روی گلبرگم چکیدی شبنم زده من عاشق بوی تو بودمتو قبله ومحراب دل بعد از خداییتو ناخدایی کن به دریای وجودمدر هر نفس نام تو شد ذکر،لبانمپیچیده ای همچون دعا در تار و پودم بغضی نشسته درگلویم از سر درد حالا که بر رویت در دل را گشودم!!!گفتی حسادت میکنی آری،درست استمن با تمام شهر، روی تو حسودم.باور نداری حرف من را ... این هم امضادیوانه عشق...
محبوب ِ منیک خیابان وُ چند کوچه....چقدر از تو دورم ؛- تنها دل ِ عاشقم می داند وُقاصدکی سرگردان ؛که به پنجره ی بسته خورده ست !!...
چشمان محبوبم دو ستارهو سینه اش گل بهاری استعبدالوهاب البیاتیترجمه ی عذرا جوانمردی...
در دامنه پر شیب خاطرات دوستت دارمهای تو بوی بابونه و آویشن می دهد و بوی عشقبوی زندگی همان که در مشامم تا همیشه باقی است ......
چشمهایت آن پل کهنه میان رودخانه وحشی ست هربار با نگاهت قلبم می ریزد اگر طنابهای شوقپاره شود سقوط به آغوشت حتمی ست ....
اگر سخن میان من و تو پایان یافت و راه های وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو....
یک بارِ دیگر اگر به دنیا بیایمتمامِ روزهاى اکنونم رابا رندى و جسورانه تر زندگى خواهم کرداما این بار،در شناختنِ تو دیر نخواهم کرد......
ساقه ی سبزِ دوست داشتنت..پیچک وار می پیچد؛بر نرده های بی رنگِ قلبم،تا با هر لبخندت،دشتی از شقایقهای وحشی در رگهایم بتپد...سرخ،آتشینتب دار. .....
خواب هایم بوی تن تورا می دهدنکندآن دورترها نیمه شبدر آغوشم می گیری؟ارس آرامی...
در چله ی زمستان،نامه هایت را که می خوانم تنور اجاقمان شعله ور، خورشید هم تابان و پر نور می شود. شعر: دریا هورامیترجمه: زانا کوردستانی...
مرا آرام دوست بدار ..میان نفس کشیدن های مدامت ...میان مرمرین بلور نگاهت ...و رهایم کن در خویش ...تا حضور مقدس آرامش ...که تب کند وجودم ..از تداوم لبخندت ..بر سایه سار شکوفه زار دستانم ...مرا آرام دوست بدار ...از هرم گرم نفس هایت ...تا نهایت عشق ۰۰۰۰ ...
می خواهم بگویمت: تنهایم مگذار!وقتی کنارمی از هر درد و رنجی دورم!بگذار رویایم رنگ واقعیت بگیرد،آخر چگونه می توانم دلم را از تو بستانم،تویی که قلب و جان منی!شعر: شاده علی ترجمه: زانا کوردستانی...
پیش از آمدنت خبر بدهتا که با جان و دل به استقبالت بشتابمو عرق خستگی راهت رابا آغوش و نفس هایم پاک کنم.شعر: احمد علی (زنگنه)ترجمه : زانا کوردستانی...
زد نسیم و سر زلفش ز رخش رفت کنارچال لپش شد نمایان و دلم گشت خمار(محمد فرمان رضائی)...
به فرض اینکه خورشید غروب کندبه فرض اینکه ماه طلوع کنداین دل من از دل تو دل نمیکندپس بخوان سرود عاشقانه راو بده به دست نسیم تا به گوشممژده دهد سرود عشق هامان رامجید محمدی(تنها)نام شعر:سرود عاشقانهتخلص شاعر:تنها...
ماه را دیدم و گفتم که قشنگ است امارخ زیبای تو را ماه ندارد جانا (محمد فرمان رضائی)...
با لطف صدای تو غزل می چسبدچون صبح که شیر با عسل می چسبدپاییز رسیده و هوا بارانیستسردم شده، پیش آی! ک بغل می چسبد...
کوچه به کوچه خانه به خانه تو با منیبر گرد روح من چه شگِفتانه می تنی همراه من بیا که به پای تو جان دهمجان می دهم به پای تو هرجا که با منی با تو قدم که می زنم از شوق می پرمهمراه من دوباره قدم باز می زنی؟ انگشت های نرم تو در دست های منگرمای وصل می دهدم مثل گلخنی در گوش من صدای تو وقتی که می وزدعطر لطیف عاطفه را می پراکنی اینک شب است و خانه به خوابی عمیق رفتتنها تویی که در دل تنهام روشنی...
تو همانی تو همان! اتفاق خوبی... که یقینا روزی...بین آشفتگی این همه فکر! در دلم می افتی....
دست من گیر که این غمزده تنها شده استعاشقم باش که دل خانه ی غم ها شده استدل و دین باخته ام من به تمنای لبتنظری کن که دلم عاشق و رسوا شده استشب تنهایی ما را که نباشد سحریلااقل شمع شبی باش که یلدا شده استبه تبسم بگشا غنچه ی لب را و بخوانکه گل از دیدن روی تو شکوفا شده استماه من هم نفسم باش که بی نور رختخانه ام تارترین خانه ی دنیا شده استچشم بُگشا و ببین در غم عشقت ای جانبغضِ بی رحم، گلوگیرِ دلِ ما شده استاعظم کلیاب...
باران نمی بارد- غباری از مه- روی مژگان و- ابروان و-گیسوان و- گونه های دلپذیر تو- نشسته است/ دوست ندارم چترت. را باز کنی/...
نام شعر: تو هم مثل منخیاطم باشبدوز دلت را به دلممن تو راثانیه به ثانیه نفس میکشمزندگی ات میکنم تا تو سیر کنی در هوای منتا بی هوا هوادارم بشینقاشم باشخودت را عاشق من بکشآشیانه من را در آغوشت بکشمن را تنفس کندر هوایم سیر کندر بالون عشق مانبی صدا فریاد کنکه تو هم مثل مندوستم داریحتی بیشتر از جانمجید محمدی(تنها)تخلص شاعر:تنها...
با هر نگاه، با هر لبخند،گم می شوم در زمان،بی تاب، سرگردان.یادت، ابر می شود،تا به آسمان پر می کشد،من نیز همراه آن تا بلندای هفت آسمان پرواز می کنم،بی پایان، بیکران، آزاد و رها،می بارد، جاری می شود در جویبارها،وجودم می شود سیراب،از خیال تو.آرام می گیرد ، دل هزار پاره ی من....
حتی پرندگان نیز،یکدگر را یاری می رسانندبیا نزدیک ترنزدیک تریاری ام کن تا بوسه ات را برچینم...
گوشه ای از بهشت را،با لبخندت می نمایی،دری از آن می گشایی.نغمه های شادی و سرور،از آن به گوش می رسد.تو می خندی،اما دریایی از آرامش در دلمپدیدار می شود.در پرتوی نگاهت،آفتاب مهر بر وجودم می تابد ؛و من، در این باغ زیبا،مهمان زیبایی تو می شوم.«هیچ»...
سردار آرزوهایم هزار موج هم که بیاید سقف خانه ی خیالم امن است برای آغوش تو.. و بر بالشمخملین نگاهت آسودگی خواهم بافت آنقدر کههزار موج هم که بیاید خیالت را آب نخواهد برد...
از نخستین نگاه، نخستین دیدار،می دانستم،که جادوی چشمانت،مرا دربند خود می کشد.هر لحظه،پراکنده می کندباد،سبد سبد،خیالت رادر پیاده رو های شهر؛شهر دلنشین تر می گردد....
می خواهم سقف باشم برای خانه ی دلت که چکه کند از من قطرات عشق تا هر لحظه بدود در رگهایت، عطر بهشتی که تنها با یاد تو ساخته شد ...
هر شب...بال پرستوها را میچینم بالش تنهایی را درست میکنم تا در خواب...مهاجرت کنم به چشمانت!...
خورشید جاودانه ی من! ای بهار من! ای آخرین پیامبر روزگار من! ای چشم های شاعر و گرمت شروعِ رودبخشیده ایی ترانه به شب های تار من دست مرا بگیر که خوشبو شود جهان روییده از حضور تو تا برگ و بار من لبخندم از ترنم عشق تو جان گرفت زیبا شدم! رسیده به پرواز کار منسر رفت از جنون و تبی سبز، آینهانگار شد خدای تو هم بی قرار من خانم شعرهای من ای آخرین امید! من زنده ام به این که تو باشی کنار من ممنونم از تویی که مرا مرد دیده ای...
لیلی ترین لیلای این شهرممجنونترین مرد جهانم باشگفتی که من ماه تو هستم نه؟!پس بیش از اینها آسمانم باش......
دیوانگی ام بالا زده مرا فقط تو تسکین میدهد...