لم داده بود بر لب عطر جوانی اش با گونه های غم زده ی استخوانی اش ساکت، صبور، مثل همیشه حیاط پیر در دست، چای دم شده ی زعفرانی اش تهمینه ای که مردن سهراب دیده است باغی که کرده داغ خزان، بایگانی اش آن روزها که سایه ی بابابزرگ...