لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش نفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اش انگار با تو عقربه ها خواب مانده اند چسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اش در دیدگان ثانیه ها غرق می شوم وقتی که می رسم به شب دل شکسته اش برخیز...
نبض امروزم جور دیگری می زند ... شاخه ی ارغوان با شبنم سرخی بر چشم زیر یوغ فاصله به تماشای باغ آلوچه نشسته هر چند دیوار ارمغان دوری است اما هوای تازه می دهد به دل پنجره شعرهایت