سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بگو غروبِ نفسگیرِ جمعه نیست کنون /از انتظار و دعا هِی سخن نگو باران !«آرمان پرناک»...
...جمعه ها چه شلوغ است خیالم پرازتمنا و آرزو وجانی که ازنبودت مکرر به لبم میرسد و در نمیرود. ..لعیا قیاثی🕊...
پنجشنبه که از عصرش گذشت به کل دنیا پشت کن و از نداشتن ها و نخواستن ها بنویس..از عصر پنجشنبه است که انسان دلش میگیرد غروب جمعه بهانه است..!...
آسمان چشم هایمپوشیده از ابر دلتنگی استبغض میان گلویم نشستهو غباری غم زدهقلب مسکینم را احاطه می کنددلتنگ بارانمدر غروب جمعهوقتی کهلحظه های بی تو بودنتکرار می شوندمجید رفیع زاد...
جمعه هامشتاق یک نفسم از تولمس حضورتو کافه ای برای سخن گفتن دست هایمانحواسم پرت موسیقی صدایت شودو پرت نگاهی سرشار از نور عشقبیا که در کنارتهمین حواس پرتی هاستکه تمام دلتنگی غروب جمعه راریشه کن می کندمجید رفیع زاد...
تمام داشته هایمزمانی که نیستیاز من سلب می شوندجز نفسی که آن رامدیون یاد تو هستموقتی که مرا در آغوش می گیرد وآرامم می کنددر تمام لحظه هاییکه همچون غروب جمعهدلتنگ می شوممجید رفیع زاد...
غروب جمعه نیمکتی خالی و ابرهایی که به وسعت نبودنت باران دارند دلتنگی که منطق نمیشناسد...
جمعه ۲۶ نوامبر ۲۰۲۱ در غرب، جمعه سیاه(بلک فرایدی) نام گرفت خواستم بگم تو نباشی همه جمعه ها واسه من سیاه هستند🖤...
من همچون دلگیری غروب جمعه ای نزدیک به توتو همچون روشنایی طلوع شنبه ای دور از من...
خزانِ بی تو سرد و غمگین باشد ای نگار مناین فاصله جانم گرفت ، بُرد همه قرارِ منغروب جمعه می شود وقتی ز تو بی خبرمآشوب میشود دلم نیست در اختیار منلبخند تو آرامشِ محض و دعای هر شبمو روی ماهَت روشنی بخشِ شبانِ تارِ مندنیا همه زیبایی َش خلاصه در چشمانِ توستحکم ابد کلامِ تو قند و لَبَت سرخ ترین انار منحُکم اَبَد گرفته ای در انفرادیِ دلمهم من اسیر بندِ تو هم تو در این حصار منپائیز و برگ و نم نمِ ...
دلتنگی ساعت و لحظه سرش نمی شود جانِ دلمجمعه برای منتمام آن لحظاتی ست که از تو بی خبرمتمام آن لحظاتی که حالم را نمی پرسیتقویمِ روی میزغروب جمعه را نشانم می دهدهمین دیشبامروز صبحهمین حالاهمین حالا که تصویر چشمانت رهایم نمی کند؛مغرور اگر نبودیمی گفتی که کودک دلتنگ ابروهایتنوازش انگشتانم را می خواهدو دختر بی تاب گونه هایتبوسه هایم را طلب می کند...
تمامِ روزهای هفته سر در گم امغروب جمعه که می شودسر از دل تنگی در می آورم!...
علت خاصی نمی خواهد،نیازی به باران و غروب جمعه هم نیست،زود به زود و بی دلیل می گیرد...دلی که گیرِ کسی باشد!...
از من مپرسچگونه ای امروز؟!تا او طلوع نکندهمه روزهای منغروب جمعه است...
جمعه و باران و شعر و فال مخصوص خودمجمعه و درد غروب و حال مخصوص خودمشانه ھایی خیس و لرزان،انتظاری بی نظیردستھایی بی تفاوت ، شال مخصوص خودمیک بیا برگرد تکراری، و قدری التماسیک نمی آیم،و باز اقبال مخصوص خودمجمعه و بی وزنی مشھود اندام غزلواژه ھایی بی ھدف!احوال مخصوص خودم....ھم غروب و ھم غروب جمعه و یاد کسیسایه ای از دستھایت، شال مخصوص خودم...
لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اشنفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اشانگار با تو عقربه ها خواب مانده اندچسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اشدر دیدگان ثانیه ها غرق می شوموقتی که می رسم به شب دل شکسته اشبرخیز و باز با نخ صحبت، بِکش مرابیرون، از این کلافگی عصر خسته اشفردا که تا فرا برسد باز می کشد ما را غروب جمعه و آن دار و دسته اش...! ...
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !از گرما می نالیم، از سرما فرار می کنیمدر جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیمتمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس !ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:ﻣﺪﺭﺳﻪ .. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ ..ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ !ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧ...
صبح شنبه نبودی . . .غروب جمعه نبودی . . .روز تولدم نبودی . . .بارون بارید نبودی . . .تنها موندم نبودی . . .همش نبودی . . .همش نیستی . . .همش . . . !...
غروب جمعه که می شودبیشتر از هر وقتی بهانه بودنت را میگیرد...
غروب جمعه دلگیر نیست؛ بلکه زیباست !ارامترین زمانِ هفته که هر دقیقه ۶۱ ثانیه دارد و همه چیز کُندتر از همیشهست ...بهترین زمان برای لم دادنُ بستن چشم ها و کسب انرژی برای آغاز هفتهای جدید .اما ؛ مشکل از آنجا شروع میشود که با بسته شدن چشم هازخم خاطرات باز میشود و میفتد به جان آدم و جای انرژی، بُغض فلان روز از گذشته را تقدیم میکند و مرور جای خالی عزیزان در ساعاتی که کُند میگذرد عجیب سخت است !آخرش هم همه تقصیرات میفتد گردن دلگیریِ غروب جمع...
تو ڪه نیستی؛پس چه فرقی میکند غروب جمعه باشد یا ڪه شنبه!!...هر روز من بی تو غروب است تو ای رفته ی در دل جامانده!...
غروب جمعه که میشوددلم بهانه ات را میگیرد و تنهاییم طلوع میکند...
به ساعت و روزای هفته نیست, دلتنگ که باشی همیشه یه غروب جمعه تو جیبت هست...