شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
برف می بارید آرامپشت این پنجره من خیره چشمم به برونو تمام هوس و خواهش من بود ،خدایا که شودحجم این برف به حدی که رسدصبح فردا ز همه جمله ای اینگونه به گوش:مدرسه تعطیل است اینک اما بازبرف می بارد آرامپشت این پنجره من خیره ولیغافل از لحظه نابفکر مغشوش و خراباین ندا میشنوم از خود خویش:آی کودکیآه کودکی......
یک قالی با ارزش صد پاره پارهکارش گذشته از رفو ها این قواره تفسیر حال و روز من از دوری توستتمثیل این قالیِ زارِ این اشاره باید خودت از نو بکوبی و بسازیبی فوت وقت و مکث و فال و استخاره کاری برایم کن،هنرمندی عزیزمتا فرصت تمدید وقت جشنواره اصلا بیا جای غزل یا خط، بغل کنحسی بده چون زندگانیّ دوباره القصه کوتاه است عمر و حرف بسیارمن بوسه میفهمم فقط ، نه استعارهعظیم فلاح...