راز خلوتگاه اسرار ندیدم عالم از خود چون که بیرون / ندیدم جز جمال ذات در خون به هر سو چشم بگشودم، غریبم / که این صحراست، من بر آن غریبم سماوات و زمین نوری ز جامی / که ساقی ریخت اندر ظلمت فامی هزاران سال سر بر خاک سودم...