شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آتش گرفته حنجرم لبریز شده چشم ترمآقا تو را گم کرده ام دلواپسم شد مادرمسر تا به پا شعله ورم میسوزد حالا جگرمآمده ام مهمانیت رخصت مرا هست سرورمای آنکه دل را میبری جانم ببر در راه خود هل من ناصر هست یاوری ما را ببر همراه خودشعرت اگر طغیان کند اعجاز موسی می شودباشم مسیر گردش اش با دل مدارا می شود ؟ای ناخدای باخدا کشتی در این راه کجاست ؟تلفیقی از خون و خدا قافله ی شاه کجاست ؟...