پنجشنبه , ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
سوخته-باغی که نوبهار ندارداز نفس باد انتظار ندارددست مرا بر نسیم کاش ببندندپای دلم در جهان قرار نداردغیر دم و باز دم چه کرده برایم؟سینه ی من عرضه ی هوار نداردخواب کجا بود؟ از هیاهوی انسانیک شب آسوده روزگار نداردمعنی امید چیست بر ورق عمر؟نام بزرگی که اعتبار نداردیک نفس از سینه ام نرفته کماکانجای دگر غصه کار و بار ندارد!!آمده ای با سپاه و غافلی ای مرگکشتن این مرده افتخار ندارد...