پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صبح ها در انتظارم ، انتظارم انتظارتا بیارد عطر گلها را صبا هر نوبهار در هوای دیدن روی نگارم تا سحرمی شوم مستانه هر دم بیقرار و بیقرار...
خانه ی دل را بتکان از غم و از حال بد با درو دیوار تکاندن نشود نوبهار...
سوخته-باغی که نوبهار ندارداز نفس باد انتظار ندارددست مرا بر نسیم کاش ببندندپای دلم در جهان قرار نداردغیر دم و باز دم چه کرده برایم؟سینه ی من عرضه ی هوار نداردخواب کجا بود؟ از هیاهوی انسانیک شب آسوده روزگار نداردمعنی امید چیست بر ورق عمر؟نام بزرگی که اعتبار نداردیک نفس از سینه ام نرفته کماکانجای دگر غصه کار و بار ندارد!!آمده ای با سپاه و غافلی ای مرگکشتن این مرده افتخار ندارد...
لبخند توتازه ام می کند!درست مثل ترنم شمعدانی هادر خنکای باران نوبهار.. ...
رسیده نوبهار و عید نوروزشکفته گل چمن گشته دل افروز تو را ای هموطن بادا که هر روز چنان نوروز و نوروز تو پیروز عید نوروز مبارک...
نوبهار استدر آن کوش که خوشدل باشیکه بسی گُل بدمد باز و تو در گِل باشینقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزافگر شب و روز در این قصه مشکل باشی...
ای نوبهار عاشقان داری خبراز یارما؟...