پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هوا که تاریک میشود ، می نشینم کنار پنجره چشمانم را می بندم و تو را تصور میکنم تو که با همان چمدانی که رفته ای ، باز گشتی... و هر صبح به امید تعبیر آن خیال پلک هایم را از هم فاصله میدهم نگاهم درست می افتد پشت پنجره...جایی که باید باشی...و باید هایی که نیستند...! نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...