پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
«بردار پای خود را» از عشق نا امیدم، بردار پای خود راکی طعم آن چشیدم، بردار پای خود!! کردی چه صورتم را، در زیر پا لگد کوب از صورت سپیدم، بردار پای خود راهرگز نبوده یوسف، در خانه ی زلیخا خود جامه را دریدم، بردار پای خود را تیغ و ترنج شیرین، من محو قامت تو فرهاد سر بریدم ، بردار پای خود را دیگر نمانده جانی، در جسم خسته من از بام تو پریدم، بردار پای خود رارفتم غریب و تنها ، از باغ گیسوانت هرگز گلی نچیدم، بردار پای ...