سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بی گمان آواز خواندن یاد بلبل می دهدآنکه دست گلفروشی چون تو یک گل می دهدموی بر ابرو کشیدی و چه زیبا می شودرود وقتی شانه اش را تکیه بر پل می دهدهرچه می آیم چرا آخر نمی بینم تورایک نفر انگار دارد شهر را هل می دهد!در لباست باغی از انگور پنهان کرده ایخود نمی دانی دهانت بوی الکل می دهد!تشنه ی عشق ست اما باز مرجان بی خبردشنه ای دارد به دست داش آکل می دهد...
گاه می بینم که دارد تاری از گیسوی تو از میان مصرعی کوتاه بیرون می زند...