ای مرگِ فراموشی، بر من درِ خود وا کن با خاک سخن گفتم، اینبار تو پیدا کن ای واژهی بیپروا، در من جگری پر سوز از من نَفَسی باقیست؟ در شعله تماشا کن از خویش گذشتم من، در خویش غریقم باز چون عکسِ کسی گمشد در آینهی دمساز هر تکهی...