ای مرگ فراموشی بر من در...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار محمد خوش بین
- ای مرگ فراموشی بر من در...
ای مرگِ فراموشی، بر من درِ خود وا کن
با خاک سخن گفتم، اینبار تو پیدا کن
ای واژهی بیپروا، در من جگری پر سوز
از من نَفَسی باقیست؟ در شعله تماشا کن
از خویش گذشتم من، در خویش غریقم باز
چون عکسِ کسی گمشد در آینهی دمساز
هر تکهی من تردید، هر لحظه پر از شاید
در بودنِ بیمعنا، معنا به کجا باید؟
ای سایهی بینامم، ای جبرِ درونِ من
در من همهچیز افتاد، جز حسِ جنونِ من
ای مرگِ مرا تعویق، ای زندگیِ بیدست
هر ثانیهام تکرار، هر لحظهام از هم پست
من خستهترین روحم، از قید رها بودم
چون دوزخِ آرامی در قلب خدا بودم
من خنده نمیخواهم، من صلح نمیدانم
در سطرِ خودم مُردم، در شعر بمانم، نام
ای بودنِ بیپایه، ای رفتنِ بیبرگشت
هر قافیه خون شد، هر واژه به من برگشت
بر شانهی من سنگی، بر شانهی تو تردید
ما هر دو زمین خوردیم، در بازیِ ناامید
من ماندهام و یک درد، بیمرهم و بیتکرار
یک زخم که میخندد، در قابِ هزاران بار
ای عشقِ نمکپاشی بر زخمِ نمُکدیده
زهرِ رفیقِ من، در جام و تنم چکیده
دور از تو نَفَس سوز است، نزدیک تو مرگی ناب
من با تو نمیمانم، بیتو نروم از خواب
من نیست شدم یکبار، از سطرِ خودم کم شد
در واژهی "من" مُردم، با شعرِ تو آدم شد
بر برگِ سفید افتاد، خونابهی بیتکلیف
در دفترِ بیتاریخ، امضای عدم تکلیف
در من نه خدا مانده، نه شیطان و آزادی
یک خطِ سیاهی ماند، بی نور در آبادی
من از همه برگشتم، تا شعر شوم کامل
تا باز بجوشد خون در جوهرِ این حاصل
اکنون فقط این مانده، بگذار بخواند باد
شاعر به کلامش مرد ، اما سخنش فریاد
از خاکِ من آید روز، از سطرِ من آید نور
در مرگِ من آغاز است، در خاموشیام منظور
با جانِ تو آمیختم، از خویش رها گشتم
من شعله شدم، رفتم، در شعر بقا گشتم.