متن اشعار محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار محمد خوش بین
هر بند تنم بیدار از لمس تنت شد داغ
من ذره شدم در تو گمگشته درون باغ
در سینه ام افتاده یک شور ز جنون ناب
میسوزم و میخندی آرام ولی بی تاب
آغوش تو دریایی من قایق بیلنگر
افتادهام از خود گم در تو چه بیپیکر
تنها دو قدم...
پیکر بی سر به زمین چنگ زد
آینه ی عرش به خون رنگ زد
کرب و بلا نیست فقط خاک و سنگ
عرش خدا بوده در آن ظهر تنگ
تیر شد و عشق به معراج رفت
پیکر خونین سوی افلاک رفت
خاک شده گریه کن آسمان
نیزه شده قامت استغفران...
زمین اش طلوعی است از کهکشان
زمانش سرودی ست از بی زمان
کسی گر نداند که جنگیده کیست
نمیفهمد ایران چه رنگینه زیست
کسی سر نهاد آنچنان بر هلاک
که معنا دهد واژه ی خاک پاک
نه تنها تفنگ و نه تنها قلم
نه تنها دعا و نه تنها علم...
از بخت خودم سیرم از توبه بی مقدار
من آن سگ شبگردم در کوچه ی این انکار
دیدم که خدا تنهاست در آینه ای خونین
در من شده تکرارش با چهره ی پر نفرین
تو قصه زهر آلود در صدر دل زخمی
من را به خودم بخشید آن بغض خدا...
این چنین آوای تو محتاج گوش این بار نیست
ریشه دارد در سکوتی که به جز اسرار نیست
چشم بسته میروم به سوی تو آن سوی وهم
عشق اگر که راه باشد جادهها بسیار نیست
با تو گویم بی زبان از عمق جان راز سکوت
دل اگر لب وا کند...
این من که خدا دادت با تو به گناه افتاد
در جاده تاریکی این عشق تباه افتاد
من سوختم و دیدی با لحن نفس گیری
لب باز نکردم چون از زهر پس از شیری
با گریه نبخشیدم با خنده نجاتم ده
از کینه نمیمیرم با صبر وفاتم ده
من دست...
ای دخترِ بیزاری، ای فاجعهی ممتد
باید بنویسم باز، باید بنویسم بد
هر بیت به تیغی تیز، هر واژه به خون خفته
در سطر منی بانو، هر جمله جنون گفته
بر دوش جهان خوردم از ماندن و رفتنها
من خاطرهام بانو در حافظه زنها
با نور تو آلودم با سایه...
باز هم هر ثانیه مرثیه ای تازه شده
شعر من داغترین روضه بیجمله شده
گرچه هر واژه به لب سوخت و بر باد شده
دست من نیست دلم سوی تو معتاد شده
رفتی و هرچه به دل داشتم آوار شد و
شعر در سطر خودش زخمی تکرار شد و
مانده...
دست بردم به شاخهای ارزان ریشه اما به استخوانم بود
تیغ گشت و برید دستم را عشق زخمیترین زبانم بود
هرچه کردم عبور ممکن نیست از گذرگاه چشمهایی که
با نگاهی شبیه تردیدند مثل آیینههای تکه تکه
سایه ای مانده در راه است پشت هر پنجره تماشاگر
مثل شعری که...
دست بردم به شاخهای ارزان ریشه اما به استخوانم بود
تیغ برگش برید دستم را عشق زخمیترین زبانم بود
هرچه کردم عبور ممکن نیست از گذرگاه چشمهایی که
با نگاهی شبیه تردیدند مثل آیینههای تکه تکه
سایهای مانده از تو در راه است
پشت هر پنجره تماشاگر
مثل شعری که...