یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دلم یک کافه دنج می خواهد.توباشی ومن.من باشم وتو .خیره شوم درچشمانت ،غرق شوم درنگاهت.فارغ شوم ازهرچه هست ونیست....
شعر بودی آمدی به سراغمنور بودی تابیدی به اتاقمبیت بودی کنار واژه های منرُزسفید عَطری ،در اواسط باغمدُنیا پُر از دَرده ، تو مَرهَمم باشهمه نامَحرَمن ، تو مَحرَمم باشهمه دنبال نوحه خوانان می روندتو پیراهَنِ سیاه مُحَرَمم باشتو عَزیزتر از اونی که باوَرِت شههمه هم صُحبَت اند تو هَمدَمَم باشدُنیا پُر ازخَنده،پُر از شادی با دیگرانهتوی این تَنهایی هام تو هَم غَمم باشکَمی غَم دارم و کمی هَم بیقرارَمدرمانی شو برای این حال ز...