پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گفته بودم بروم می شوی دل نگرانرفتم و در عقبم تو شدی نو سفرانسهل باشد به تو کردی به من جور و جفادیدی آخر تویی آن از خدا بی خبران...
مادری رفت و پسر دل نگران هست هنوزرفته جایی که بی نام و نشان هست هنوزتلخ و ای سخت ترین حادثه ام گشته تودل پر از ابر شده چون باران هست هنوز...
رفت یار و به او..... دل نگران هست هنوزدل پر از ابر شده چون باران هست هنوزتو که هر لحظه با خاطره زنده می شویبغض تو در گلویم....... پنهان هست هنوزماه شب تو که هر شب به من آراسته اینکند یار و نگو دل نگران خواسته ایهی دگر بار نشو ماه تماشایی منتو که هر راه مرا سوی خودت بسته ای...
برف بارید به این شهرکجایی بی من؟کاش سردت نشود...دل نگرانم، برگرد....