پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به خواب هایم که تفأل می زنمگوشه ی لبت تبخال می زنداسلیمی های روسری ام خشک می شودپاییز می رسدو باد یلدا را می بردکنار بلندترین خوابِ تو.لباس های پاییزی ام را به شاخه ها گیره می زنمباران که بگیرد چروک هایشان را گریه کرده اندو به آفتابی که مایل است راضی شده اند.گل های پَتو که خشک می شود، پاییز می رسدخواب هایم را به شاخه ها گیره می زنمصبح تمامِ شاخه ها تبخال می زنند......