متن پاییز
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پاییز
ای پاییز آمده با رنگ زر و لالهگون
برگها چون زر و عقیق افتاده بر بستان و بون
باد سرد تو که میآید ز کوهسار بلند
میبرد برگ درختان را به هر سو چون جنون
آسمان ابری تو دارد حال غمگین و خموش
ابرها چون اشک میبارند بر دشت و...
پاییز آمد و آورد با خود خزان
برگها ریخت چون زر بر این بوستان
باد سرد وزید و درختان عریان شدند
ابر و باران آمد، گرفت آسمان
برگ زرد و سرخ افتاد بر خاک سرد
رفت سبزی بهار، آمد این داستان
مرغکان کوچ کردند به سوی گرما
ماندیم ما در...
ای استکانِ تو لبریز!
ای از نگاه تو مخمور
شرابخانهٔ تبریز!
روانه شو به درختِ
خمیدهپشتِ خزانم
روانه شو به گلویم
که تشنهام به انارت
پاییــز شــد و مــن و تــو هم پای غزل
این حالِ خوشِ من و تو را نیست بدل
ای آنـکه برایـم همه جان هستی و بس
با بـودن تــوست لحظه هایم چو عسل
نمیـבانم تو نیستی،
یا اینکـہ پاییز زوבتر از راہ رسیـבه.
آخر בلم غمگین و سرב است.
بارانِ مهر، بوسهای بر خاطرهها
باران میبارد،
و خیابان،
با قدمهای تو زنده میشود.
چترت را نبستهای،
مثل همیشه،
میخواهی باران
موهایت را نوازش کند
و من،
در نگاهت غرق شوم
مثل قطرهای که
بیهوا
در چشمهی دل میافتد.
مهرماه است،
و باران،
بهانهای برای نزدیکتر شدن،
برای گفتنِ دوستت...
🍁 مهرماه، ماهِ دلسپردن
مهر که میآید،
دل از پنجرهی خاطره بیرون میافتد،
و برگها،
با صدای تو میرقصند روی سنگفرشِ خیابان.
تو را در باد میجویم،
در رنگِ نارنجیِ عصرها،
در قهوهی تلخِ کافههای خلوت،
که بیتو شیرین نمیشود.
مهرماه است،
و من عاشقتر از همیشه،
به تو فکر...
پاییز
از راه میرسد
با چمدانی
پر از برگهای خاطره
و بادهایی
که بوی رفتن میدهند.
درختان
لباسهای سبزشان را
آرامآرام
به خاک میسپارند
و آسمان
رنگی از اندوهِ شیرین
به خود میگیرد.
کوچهها
صدای خشخشِ گذشته را
زیر قدمها
زمزمه میکنند
و پنجرهها
چشمانتظارِ بارانی
که شاید
چیزی را...
پاییز که میشود دلم غم دارد
بی تو دل من همیشه ماتم دارد
برگرد بیا که فرصتی دیگر نیست
برگرد دلم فقط تورا کم دارد
پاییز پراز حضور زیبایی توست
رنگش همه رنگ موی رویایی توست
دلتنگ توام فقط تو را کم دارم
برگرد بیا چه وقت تنهایی توست
شـــیـریــن و کـمــی تـــرش بـه مـاننــد انـارم
دلـــدار تر از مـــن، تـــو بـگو کیـست نگارم ؟!
پاییز قشنگ است و به جان مهرتو ای دوست
یــادت نـرود بـر تـــو و عــــشـقِ تــــو دچـارم
مثل پاییز کمے بـــے تـــو..،
غم انگیزم و בلگیرم و بارانے و سرב.
غروب شد ، باران زد و برگ ها ریخته بود
باز پاییز خسته ی ، خسته ی ، خسته بود
غمگین ترین حالت پاییز عیان شد و انگار
عاشقی زیرِ نم باران دِلش شکسته بود
مرد ، کوچه ، گُلِ سرخ پَرپَر شدند و باز
عاشقانهای که از هم ،...
درست در مرزِ میانِ غروب و ستاره،
تو راه میرفتی.
زمین، زیرِ قدمهایت،
فرشی از آخرین نفسهای آتشینِ پاییز بود.
و دریا،
در دوردست، سکوتِ آبیاش را به خورشید میبخشید.
گیسوانت را اما به باد سپرده بودی،
نه!
این باد نبود که گیسوانت را میبُرد،
این رودخانهای از جنسِ تو...
پاییز را با تو آغاز میکنم
با هر نسیم خنک و بوسههای بارانی،
در سبز آرام چشمانت گم میشوم.
ای صاحب مهر، بیا و برگهای طلایی آبان را
مثل گیرهای کوچک بر موهای آذر سنجاق کن،
تا هر برگ ریخته یادآور عاشقانههای ما باشد.
انارهای سرخ و انگورهای پرطراوت،
خرمالوها...
🍁قرار عاشقانه"
باران میبارید،
و ما
بیچتر،
بیکلام،
در امتداد خیابان خیس
قدم میزدیم…
تو با شال نارنجیات،
من با دلی که
هر قطرهی باران
بیشتر عاشقت میکرد.
برگها
زیر پاهایمان
خشخش میکردند،
انگار پاییز
داشت شعرمان را
با صدای خودش میخواند.
و من
در آن لحظهی بارانی
فهمیدم
عشق...
🍂
درختان لخت شدهاند
مثل دلم
که بیلبخند تو
پاییز را
با تمام برگهایش
گریه میکند.
باد میوزد،
و من
در پیچوتاب شال گردنم
دنبال ردِ آغوشت میگردم…
تو نیستی،
اما پاییز
همهچیز را به یادت میآورد
🍁
پاییز آمد
و برگها،
مثل خاطرات تو
یکییکی از شاخههای دلم افتادند…
بیصدا،
بیادعا،
اما با درد.
🌙
شبهای پاییز
سردند…
اما من
با فکر تو
دستهایم را
در جیب خاطراتت گرم میکنم.