پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو نباشی غم دل را به خیابان بدهم بغض چشمان ترم را به زمستان بدهم سبزه ها زرد شد و باغ و گیاهان مردند کاش میشد به همه مژده ی باران بدهم یوسفی نیست درین دور زمان ای حافظ !تا خبرهای خوشش برده به کنعان بدهم کاش میشد به پرستو و درختِ غمگین خبر از آمدن فصل بهاران بدهم به کجا سر بزنم تا که ببینم در شهردختری را؛که به لب ، خنده ی پنهان بدهم کاش میشد که تو برگردی و من هم با تو به غزل مویه ی خود نقطه ی پایان بدهم...