متن بغض
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بغض
בلتنگت که می شوم رو بـہ اسماט مے ایستم سکوت مے کنم ،بغض ماننـב چاقوے تیز گلویم را می شکافد ..
درد کل وجودم را چنگ می زند ،اسماט بغض مے کنـב به احترام اشک هایم می بارد، ارام با دل شکسته ام به اسمان می گویم در این لحظه...
حجم بغضهایم،
فریادیست:
از اشکهای من...
پدرم گفت :
دخترم تو گم شده ای !
تو در میان حجم کلمات
خود را جا گداشته ای
در میان انبوه واژه های بارانی
درد کشیدی
شکوفه دادی
قد کشیدی
باریدی و
بی خبر از بهار شدی
پنجره ی امید را بگشای
میان این همه بغض واشک
لبخند بزن...
زرافه ها بخوان بغضشون رو قورت بدن یه سال طول میکشه
تو را از وهم میگیرم تو را از آینه از باد
اگر این لحظه بگذارد اگر از شب شوم آزاد
مرا گم کرده در خود این سکوت و بیپناهیها
به راهی میرود هر شب به سمت بینشانیها
اگر این جاده برگردد اگر این بغض ویران شد
مرا با خویش میبردی...
هوا گرفته است
دلم تاب ندارد
گیسوانم را شانه زدم
خانه در سکوت است
بوی قهوه ای تلخ فضا را پر کرده است
اسمان تاریک شد
دلم بغض دارد امشب
ابرها شروع ب غرش کردند
گویی امشب باران هم ب احترام بغض هایم میبارد
نگاهی ب آسمان کردم
گفته بود...
خاطراتت شد بغض...
بغض هایم شد اشک...
اشک هایم خیس کرد، همه دنیایم را...
دلم بغض دارد ببار باران
در هر نفس، دلخسته ام؛
از بس که «احساس»،
پنهان کند، بغضی که بند آرد، نفس را!
بغضها در حنجره خانه ساخته اند
آخر مجالی نیست برای حرف زدن
میانِ بغضهایِ شبانه
دلم خوش است
به نورِ ستاره ای کوچک
در سیاهیِ شب و ابرهایِ
بهم گِرِه خورده که امید می دهد
به قلبِ ترک خورده ام.
آگرین یوسفی
گردنبند الله
شروه می خوانم برای عمر کوتاهی که هست
شعله می گیرم به پای بغض همراهی که هست
با سکوت بی سرانجام شب و یاد سحر
نغمه می سارم به وقت گاه و بیگاهی که هست
با شباهنگام سرد و خلوت ویرانه ام
قصه می گویم به گوش دلبر...
باران ڪہ مے بارد ،
دلم برایت تنگ تر میشود .
راہ مے افتم بدون چتر ؛ من
بغض میڪنم، آسمان گریہ !!
از خطِ قرمز روی پیشانی
تا آرزوی کنجِ انباری
ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم
در بندِ پوتین های اجباری
آرمان پرناک
به من بگو
اگر دریا دلتنگ شود
به کدام قاب در غروب نگاه کند؟
بغضش را کجا پرتاب کند؟
خودش را چگونه غرق کند؟
به من بگو
با قطره قطره ی دلتنگی ام چه کنم
«آرمان پرناک»
گاهی شبیه ابر ؛ پر از بغض می شوم
گاهی شبیه باران ؛ پر از اشک
گاهی شبیه شب ؛ پر از سکوت
و گاهی شبیه طوفان ؛ آشفته و پریشانم
چقدر خسته ام از این گاهی ها و بی سامانی ها
دلم هوای آفتابی می خواهد
از راه برس...
از خطِ قرمز روی پیشانی /
تا آرزوی کنجِ انباری /
ما بغضِ مادرزادِ هم بودیم /
در بندِ پوتین های اجباری...
«آرمان پرناک»
دردهایم پر از غم است
غم هایم پر از گریه،
گریه هایم پر از بغض
بغض هایم پر از فاصله
فاصله ها پر از درد
دردهایم پر از نبودنت!
فراق تو پر از شکنجه
این عذاب پر از تنهایی
تنهایی هایم پر از اشک
اشک هایم پر از دوست داشتنت...
خدایا دیگه زورم نمیرسه خودت کاری کن
بغض هایم ، راه شادی را بست.
حجت اله حبیبی