جزیرهای به نامِ امشب
بگذار تمامِ سرمای جهان،
پشتِ همین پنجره بماند.
بگذار ماه،
تنها و مغرور، بر بامهای یخزده بتابد.
ما امشب،
کوچکترین و گرمترین کشورِ جهان را ساختهایم.
پایتختش، همین فانوسِ کوچک،
که نوری به رنگِ عسل بر صورتِ تو میپاشد.
و مردمت،
من، تو،
و این گربهی...