متن اشعار غزل قدیمی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار غزل قدیمی
در شبِ حیرت، پردهٔ اسرار برون آمد ز نور،
چون تجلّیِ بیکران، بر دَمِ تاریکِ دور.
پیکری یا سایهای؟ یا نَفَسِ بیجسمِ عشق؟
کز دلِ ظلمت شکفت، چون سُرودی در حضور.
هر درختی گشت محراب، و هر ستاره شمعِ راز،
چون فرشته بر زمین، گام نهاد از بحرِ شور.
زان...
در شبِ جان، خیالِ یار، رقصان شده پدیدار
چون روحِ مهتابی روان، در بیشهای اسرار
ز اعماقِ تاریکی، نوری چنین درخشان
گویی که سرّی کهنه فاش گشته است این بار
نه سایه، نه تن، نه رنگ، لطیفتر ز پندار
در پردههای نازکی، حقیقت گشته دیدار
ز ذراتِ هوا بین، جرقههایی...
اگر که پولادِ سخت و سنگِ سترگ
ز چرخِ ایام در امان نمانَد،
چه پایدار بُوَد ظرافتِ گلی
که از مشتی خاکِ ترکخورده برآید؟
زمین، که درشِ نازنین نمیپذیرد،
نه مهر به زیبایی دارد، نه رحم به ناز،
چگونه بدین شکوفهٔ بیپناه
اجازهٔ نفس کشیدن دهد در زوالِ راز؟
نه...