شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
حس محالیه بغض عجیب و یه حسه محالمنو میبره سمته خواب و خیالهمش مبهمم بی دلیل و جواب تمومی نداره تو ذهنم سوالتو روزای سخت و پر از مشغلههمش دلخوشم من به این مسئلهدیگه خستم از این دله بیقراراز این روزگار و از این فاصله(« دیگه خستم از جای خالی تواز این خاطرات خیالیِ توبدون تو بد میگذره زندگیبدون تو و چشم آبی تو »)یکم فکر این مرد دیوونه باشهمش ابریه تو نبودت هواشببین با نبودت چی اومد سرششدی تو دلیل غم تو ...