جمعه , ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
در دل فاصله هالحظه هاثانیه هامن تو را می جویممَبر از یاد مرامَرو بی من ، تو مَروچشم در راه تو امهمچو نیما دم صبحمَه گرفته همه جاشُر شُر باران استعاشقی می چسبد دل سپردن زیباستبشکن این فاصله راکه به هم بافته ام زلف پریشان شب یلدا را بادصبا...
من این سو تنها،تودر آن سو تنهاای کاش که محو می شد این فاصله ها!باهرتپش انگار دلم می گوید: لیلا لیلا لیلا لیلا لیلا. رضاحدادیاناز کتاب رباعیسرقرارباران...
در شبی پر از ستارهکه پریشان کرده گیسو رادر آغوش زمینمهتابمی خواهد دلم دیوانگی را با تو ای دنیای من ای شاه بیت مثنوی ِ عاشقی هایمسکوت هر شبت راپشت کوه فاصلهبشکن میان برگ ریز لحظه هانامهربان با من و با قلبم که محزون و همیشه بی قرار است شعر دلتنگی بخوان آریبرای بوته ی شب بوی تنها تا برقصد یاد توهر شبمیان قاب چشمانم بادصبا...
.می گذرم...از خم این فاصله ، با تاریکی کوچهو زنجیری که گلوی پایم را می جودببین... چگونه بال می گیرم،که به انتهای رگ های توسرریز می شومو آهسته بر پرچین دیوارهای پیرزیر تابش مهتاببه شب نشینی شب بوها که می رسماین فاصله ی زرد را آبینقاشی کنمآنگاه که تراوش می کندگونه های خیسمبه عشق تو از شبانه هایماز سبد دختر غزل هایمو رقص بوسه بر سطرهایممی آیمرقصان به سوی تو...تا به انتهای کوچه دلبر که رسیدمبال بگیرمبه م...
عشق می دود فاصله قدم می زندعشق می رودفاصله میرسد...
دنیا چقدر فاصله انداخت بین ما !تو جنگل شمالی و من ساحل جنوب...
پروانه ی خیال تو در قاب ،میخکوبعطری که از تو مانده به جا ، خاطرات خوبدنیا چقدر فاصله انداخت بین ما !تو جنگل شمالی و من ساحل جنوبتنها ترین درختم و غم نوک می زند تَق تَق تَتق به زندگی ام، مثل دارکوبچیزی شبیه پنجره های شکسته ام از من چه مانده است به جز چند چار چوب؟مانند رود می روی و ردّ پای تودر ذهن دشت های جهان می کند رسوبتو در کمال هستی و من در زوال، آهتو قلّه ی طلوعی و من درّه ی غروب.رضا حدادیان...
خاطرش در خاطرم ،خاطره هااا میسازد..امان از این خاااطره ..فاصله ها حریف خاطره هااا نمیشوند..المیراپناهی-درین کبود...
تا نفس هست بیا، فاصله ها جان کاهندارس آرامی...
از تو اندازه غم فاصله دارماز غمِ فاصله ها هم گله دارمسید عرفان جوکار جمالی...
تو آسمانی ومن ریشه در زمین دارمهمیشه فاصله ای هست-داد ازاین دارقبول کن که گذشته ست کار من از اشککه سال هاست به تنهایی ام یقین دارمتو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداستمرا ببخش اگر چشم نکته بین دارمبخوان و پاک کن و اسم خویش را بنویسبه دفتر غزلم هرچه نقطه چین دارمکسی هنوز عیار ترا نفهمیدهستمنم که از تو به اشعار خود نگین دارم...
دست هایت دور استو آفتاب نگاهتدیگر هیچ صبحی بر من نمی تابدآری ، در طالعم نیستیاما تو با مژه هایتهر روز به استقبالردیف و قافیه ام بروشعرهای مرا با چشم هایت ببوسو بدان که عشقبا فاصلههرگز کمرنگ نخواهد شدمجید رفیع زاد...
نیستیو در نبودنتاز سردی فاصله می لرزمبرف دوری اتقلبم را سفیدپوش کردهو من با نگاهی منتظرخیره ام به جاده ای سفیدتا که خورشید نگاهتبه فریادم برسدمجید رفیع زاد...
دلتنگی...شبیه من استفاصله ها راوجب می زند...
من و تو با هجران نداریم نسبی، بین ما فاصله هاستتو همچون مهتاب به آغوش دریایی من نزدیکی...
همپای صبح بیاو با دست های سبزتفاصله را بردارپنجره ی امید را به رویم باز کنمن آمدنت رابه قلبم نوید داده اممجید رفیع زاد...
من از سکوت فاصله می ترسماز صدای بوق ممتد تلفناز سپیده ی صبح انتظارو بغضی که هر غروبنفس را بند می آوردمی ترسم دیگر نباشیشب ها خاطراتمان رابرای ماه تعریف کنممجید رفیع زاد...
دلتنگ فاصله ای هستم که در لحظه ها پنهان شدند ....
خوب من! جانا!باهم بودن آدمهابه نزدیکی “تن”هاست نیستبلکه به نزدیکی “دل”هاست“دل “اگر بخواهد“فاصله”ها بی معناست هست آنست که هرلحضه بیادت باشد اشک باران...
سخت است دلم تنگ توباشد نگویم...!سخت است فاصله بینمان باشدمن تورابجویم...!سخت است در فکر توباشم دائم با دلم بجنگم..!سخت است دلتنگی ام را باگریه بشویم.سوی خیال عطر پیراهنت را ببویم.بزند به سرم دیوانگی بخوانم و برقصم نیایی به سویم...!بنشینم دم پنجره در غروب دل انگیزبایاد تو خلوت بجویم.!سخت اس دگر تحمل کنم فاصله ها را ...!سخت اس به هنگام جدایی تاپای پله بیای ب سویم !!با اشکهایم بغلم کنی بوسه زنی به رویم..!دل منتظرآمدنت هست شب و روز ای کاش خ...
من دقیقا وقتی به فاصلمون پی بردم که:تو پروفایلتو عوض میکردی؛ در حالی که من دلتنگِ یهسلام تو تعداد کلمات جمله های قبلیمون رو میشمردم.-w...
راست میگفت جمشید!«ندیدن بهتر از نبودنه»فرسنگ ها فاصله باشد، اما او در دلت و مهم تر از آن تو در دلش باشی و بدانی که آخرت این عشق خیر است...بخدا که فاصله ها حریف عشق نمیشوند.👤مأوا مقدم...
یادت هست بین مان نگاه ها حنجره بوداین سمت به آن سمت خیابان در گره بودجای دیوار بلندی که هم اکنون بین ماستفاصله بین من و تو در میان دو پنجره بود...
هر جا که دل شکسته ای بود بیا یا شد زنی از فاصله نابود بیاتا کی به تمام زندگی پشت کنمای مرگ بر این نبودنت زود بیا ثریا صفری...
دست هایمدوری از دامنت راباور ندارند !گل های پیراهنتهمیشه سیراباز اشک شوق من بودندافسوسفاصله بهانه ای شدتا همیشه دست هایماز دامنت کوتاه بماندمجید رفیع زاد...
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر استشعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر استآن چنان می فِشُرد فاصله، راه نفسمکه اگر زود، اگر زود بیایی دیر استرفتنت نقطه پایان خوشی هایم بوددلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر استسایەای مانده ز من بی تو که در آیِنه همطرح خاکستری اش گنگ ترین تصویر استخواب دیدم که برایم غزلی می خواندیدوستم داری و این ساده ترین تعبیر استکاش می بودی و با چشم خودت می دیدیکه چگونه نفسم با غم تو درگیر استتا...
صد بار گفتم عاشقم ، هر بار دیدم فاصله...از دست من تا دست تو صد سالِ نوری میشود...
دورم از تو وُ؛--فاصله ها،،،در گلویم بُغض می کارند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
میان من و تودیواری به بلندای کوه دماوندسایه افکنده استای کاش می توانستمتمام بال های جهان رابه کار گیرمو به پرواز در آیمتا از پس این دیوار بلنددسته گلی از عشقبرایت...هدیه کنم.......
علی محمد افغانی:فاصله ها هیچ وقت دوست داشتن را کمرنگ نمی کند بلکه دلتنگی را بیشتر می کند ......
دو نیم دور از هم تا ابد جدا دو نفر...همیشه زل زده به میز کافه ها دو نفر...قرارشان شده یک دم به صرف آه و نگاهچقدر تاب بیارند تا کجا دو نفر...؟چطور از دل هر کوچه پاک خواهد شدغروب های زمستان، دو ردّ پا ،دو نفر؟دو ابر باران زا زیر چتر هم خیس انددر این هوای گرفته چه بی هوا دو نفر_همیشه از خودشان بین گریه می پرسندچه چیز فاصله انداخت بین ما دو نفر؟!...
در حسرت دیدار تو آواره ترینمهرچند که تا منزل تو فاصله ای نیست...
-با اینکه ندیدمتبا اینکه دستهاتو نگرفتمبا اینکه خودمو تو بغلت مچاله نکردمبا اینکه خودمو تو دریای چشمهات ندیدمبا اینکه دوریبا اینکه دورمبا اینکه کاملِ کامل ندارمتولی نداشتنتم قشنگه؛به داشتن خیلیها می ارزه!راستی جهت یادآوریمن از همین دور بغلت میکنمیادت نره-taha♡...
آن روزها رفتخاطره اش ، بر ذهن ما نشستسرد و سفید و برفهمه جا را گرفته بودآن شب سکوت سردفرسنگ ها راه بودفاصله ها بود و فاصله هاکسی خبر نداشت از سختی راهما بودیم و ما بودیم و بستنهایی و بیدار باش و راه عبثرعنا ابراهیمی فرد...
همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب،در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست،...
بین تو و عاشقی ات فاصله ها می بینمتا رسیدنت به عشق مرحله ها می بینمواگر کار دل و عشق به دعوا بکشدرد پای تو در این مسئله ها می بینمتو نباشی شهر دلم تاریک و سرد استو اگر باشی در آن زلزله ها می بینمیک قدم مانده به خود کشتن این عاشق مستدر دستانت پر از آبله ها می بینمآنکه یک عمر به دزدیدن من آمده بودآخرین دزد در این سلسله ها می بینم...
و عشق صدای فاصله هاست. صدای فاصله هایی که غرق ابهامند نه ، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر. همیشه عاشق تنهاست. پانزده مهر ماه زادروز سهراب سپهری گرامی باد...
من، کوچه، دردی بی عبور...این بغض دارد طعمِ گور!دلتنگ چشمان توامدر غربتی تاریک و کوربیزارم از هر فاصلهشد بی تو بودن حرف زوربا اشک هایم، باز هممی بوسمت از راه دور...شاعر: سیامک عشقعلی...
فاصله من و تو فاصله بهار وخزان است ، وقتی شکوفه باران است، نیستی ،وقتی برگ ریزان است نیستی. پس توکیستی ؟! مُردم از این هستی ،بگو: عاشق کیستی؟! که در برگ ریزان چشمانم،نیستی....حجت اله حبیبی...
دلتنگ توام دراین شب بارانی ! از عشق تو در دلم شده طوفانی ! یک روز اگر نبینمت می میرم این فاصله ها می کشدم می دانی؟! آنجلا راد...
از منتا حال خوبیک "تو" فاصله اسٺ ......
ما ساعت ها باهم حرف میزدیم بی آنکه صدای همدیگر را بشنویم و هر بار \ فاصله \ از این قدرتِ ما تعجب میکرد...سحر غزانی...
انگشتانم بین کلید های سیاه و سفید پیانو میلغزد...نُت به نُت از شعری مینوازم که موسیقی اش همانند آغوش توست...درست وسطِ نواختن یک نُت را اشتباه زدم...اشک از گونه هایم جاری شد و بارِ دیگر تو را به یاد آوردم!این افکار آخر مرا به کشتن میدهند...لابه لای نُت های موسیقی مرا به چاه عمیق خاطرات فرو بردی...فاصله ی من تا تو پیانویی است که با صدای ردِ پای تو و اشک های هر شبِ من نواخته میشود...دو فنجان قهوه ی داغ را روی میزِ پیانو گذاشتم...: اگ...
من آنقدر دلم برایت تنگ است که..هیچ، بگذریم!راستی فاصله را می شناسی؟ : )! کاژین جهانگیری نوشت!...
کاش ممنوعه نبودیآن وقتآنقدر سیر در آغوش میکشیدمت...که یادم برود دوری ،که یادم برود نیستی ،تو نمیدانی اما فاصله میتوانداز هر مخدری کُشنده تر باشد......
من و تو مثلبرگ درختان پاییزمی مانیمیکی مان هنوز بر روی درختیمیکی مان هنوز بر روی خیابانفاصله ما از زمین تا آسماناستو هرگز حاصل نخواهد شد این وصال کهنهچون تو وقتی از درخت جدا می شویکه من را باد و باران با خود برده اندو چیزی جز ردی از انتظار سردم بر تن خیابانباقی نمانده است...
مرا از همین فاصله دوست بدار کنون که ناگزیر فاصله ایم شیما سبحانیبخشی از شعر...
جان جهانم قبلا با کلمه ها باتو سخن می گفتم بعد اعداد آمدند به کمکم تا من بگویم و تو بشنوی نوبت به شکل ها رسید من شکل ها را می کشیدم ،چیزی نمی گفتم اما تو هم ،می خواندی و هم می شنیدی و حالا دیگر نوبت سکوت است من سکوت می کنم تا حرفهای نگفته تو را بشنوم تو سکوت می کنی و حرفهای نگفته مرا می شنوی مگر می شود دو جان از هم جدا اینقدر متصل باشند بین من و تو فاصله هست ،اما جدایی نیستسازهای آبی -سولماز رضایی...
دور از تو در این شهر مرا حوصله ای نیستدر یاد تو غرقم به دل امّا گله ای نیستجاریست به شریان تنم بارقه ی عشقتا لحظه ی تسخیر دلم فاصله ای نیست«بهزاد غدیری»...
گوشه ای دنج در این حادثه ی تلخِ غروبمی روم دل به خیالت بِسِپارم من بازدر میانِ نفسِ زرد و نارنجی پاییزِ پر از تنهاییچشمِ چون شب سیَهَت، می کند ویرانمجان فرو می ریزد، دل تورا می طلبد...قطره اشکی که به سانِ باروت، رها گشته از این بغض بی پایانممی کشد شعله به وامانده وجودم هردممنم و خاطره هایت که زمین خورده و زخمی شده اندمنم و طعم گس و تلخِ نبودن هایتهمنشینم من با، کوچ خاکستریِ دستانتآری ای یارِ سفر کرده ی منمنم اینجا تنها، گشته...