پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من گذاشته امپاییزکبودم کندکه فکر کنم درختم!من فانوس به دستوسط باد ایستاده امتا روشن کنمکسی که از قلبش آتش می گیردخاموش نمی شود!...
این شانس را داشته ام که عاشق تو باشم این شانس را که از ماهِ تند و دستِ واقعی و نانِ گرمِ خنده تو بی نصیب نباشماین شانس را داشته امکه اولین بوسه عاشقانه را منبر لب هایت بگذارم مثل پا گذاشتن اولین آدم بر ماهاین شانس را داشته ام که عاشق تو باشم زنم را داشته باشم و هر هلال تازه را با تو جشن گرفته باشم این شانس را داشته ام که قرص صورتت را در دست بگیرم مثل لمس کتابی نایاب در قفسه کتابخانه ای در یک شهر دور....