پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ما یک شراب کهنه بدهکار دلبریمگرگیم و سال هاست کسی را نمی دریم...
همچون درخت های سراپا گرسنه اموا کرده ام دهان و تبر می خورم هنوز...
تو با آنکه سرم را سفت چسباندی به آغوشتولی من باز از آغوش تو سر در نیاوردم...
فرق بین خیر و شر را ذات روشن می کندای بسا مردی که تیمور است و پایش لنگ نیست...
غروب رفتنت را در چه ضلع و زاویه میدید؟ریاضی دان که عاشق می شود نقاله میسازد...