پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عصرها کنار چایِ قند پهلویم همیشه، تکه ای از تو را هم کنارِ خودم می نشانم. تکه ای از خاطراتِ گم شده ات را ....تا تو پیدایت شود، من ، لباس مهمانی بر تن می کنم، موهایم را بالای سرم جمع می کنم، می رقصم و قند را در استکان گل قرمزِ لب طلایی هم می زنم. سرد سر می کشم.و درِ گوشِ خاطره ی نبودنت وعده ی برگشتنت را زمزمه می کنمشیوا علمی...